نشست «جامعه معیشتی و جامعه فراغتی: بحثی دربارۀ تحولات مفهومی کار و فراغت» با حضور مقصود فراستخواه به همت مؤسسه رحمان برگزار شد. گزارش این نشست که آذر ماه سال 1389 برگزار شد را در ادامه بخوانید:
زمان فراغت زمانی از زندگی است که افراد آن را با علاقه بیشتری تجربه میکنند و دوست دارند در آن فعالیتی ناملتزمانه، غیراجباری و مطابق با علایق خود را انجام بدهند. انتظار میرود فعالیتی که در این زمان صورت میگیرد، نه برای معیشت و اهداف بازاری، بلکه برای تأمین نیازهای والاتر آدمی باشد و به شادی درونی، رضایت از زندگی، ارتقای کیفیت زندگی، خلاقیت، شکوفایی، ظهور انسانیات و کمالات نهفته بشری بینجامد.
اوقات فراغت با اوقات بیکاری تفاوت ماهوی دارد. در زمان بیکاری کاری برای انجام دادن نیست و انسانیت ما با تهدید بطالت، بیهودگی و بیمعنایی روبه رو میشود. بیکاری نه تنها از نظر «داشتن و نداشتن» برای مردم مهم است و آنها را از حیث گذران زندگی دچار مشکل میکند، بلکه بودنِ انسان را نیز مورد تهدید قرار میدهد. به عبارت دیگر در اوقات بیکاری انسان خود را نمیتواند تجربه بکند که این بسیار وخیمتر از نداشتن آب و نان است. در کار است که خلاقیتها و استعدادها آشکار و تجربه میشود، به تعبیر مشهور لوتر، کار اجابتِ دعوت حق است. پروتستانیزم از آنجا آغاز شد که لوتر بیان نمود پرستش خدا تنها با آیینهای صوری انجام نمیگیرد، بلکه اجابت خدا با کار مولد و خلاق امکانپذیر صورت میپذیرد.
در اوقات فراغت، انسان به کارهایی میپردازد که انجام آنها موجبات لذت و آرامش او را فراهم بکند و با آن به مطلوبیتهای زیباشناختی، معنوی و ارتباطی نایل بیاید. در فلسفه اپیکور لذت بسیار مورد توجه قرار گرفته است این متفکر بحث میکند که لذت جزو مهمی از هستی بشر است و آدمی میتواند درک خود از لذت را ارتقا بدهد و از لذتهای حقیری که رنجهای بزرگی در پی دارد، خود را برهاند و رنجهای با معنی را برای نیل به لذتهای پایدار به جان بخرد. وقتی شما روز تعطیلی از خانۀ راحت میکَنید و به کوه و در و دشت میزنید یا خواندن کتاب را بر گذران بیمعنای زمان ترجیح میدهید، در واقع به دنبال لذتهایی برتر و کسب مطلوبیتهایی مهمتر از اوقات فراغت خویش هستید.
اما زمان فراغت تنها یک موضوع روانشناختی فردی نیست، بلکه منطق جامعه شناختی و علم الاقتصادی دارد. نهادمند شدن زمان فراغت در یک جامعه نیازمند عبور آن جامعه از اقتصاد معیشتی است، در اقتصاد معیشتی اوقات فراغت معنی ندارد، بلکه داشتن است که اهمیت دارد، در اینجاست که بودن فراموش میشود. پس اوقات فراغت باید در جامعه نهادینه شود. هر چقدر در جامعهای زمان معیشت بر مردم استیلا پیدا بکند، از اهمیت و میزان اوقات فراغت کاسته میشود. جوامعی که اقتصاد پسافتاده دارند، جوامع معیشتی هستند، در چنین جوامعی انسانها دچار مادیتگرایی ساده و بدوی میشوند و سبکبال نیستند تا نیازهای فرامادی خویش را بجویند. جوامع دارای اقتصاد معیشتی از طریق توسعه به جامعۀ فراغتی ارتقا مییابند، آمارتیا کومارسن توسعه را گسترش افق انتخابهای آدمی تعریف کرده است. اوقات فراغت در جوامعی معنی پیدا میکند که دارای افقهای گستردهای از انتخاب هستند.
نمونه باستانی نهادینه شدن اوقات فراغت، جامعه یونان است که هرچند متأسفانه در دسترس تمام ساکنان شهر نبود، اما تقسیم کار یدی و فکری در آن جامعه، موجب میشد که کسانی وقت آزاد داشته باشند تا بتوانند آن را به هنر، فرهنگ، دانش، زيبايیشناسی، تعليم و تربيت، مشاركت داوطلبانه در حوزه عمومی، بسط حيات مدنی بشری و بسط شهروندی اختصاص دهند. به دليل تحقق عرصه عمومی در جامعه يونانی بود که دموكراسی در آن تکوین یافت.
دموكراسی نيازمند عبور جامعه از اقتصاد معيشتی است تا مردم علیالخصوص قشر متوسط و نخبگان در باب حقيقت و مصلحت جامعه بیندیشند و گفتوگو بکنند. تمام پيشرفتها در عرصه عمومی منتج از اوقات فراغت بوده است. در جامعه يونانی، اوقات فراغت، زمانِ مولد و نه زمان بطالت بود، يعنی زمانی بود كه در آن توليد معنا صورت میگرفت، چیزی که فرهنگ نتیجۀ آن است. ارسطو بيان ميكند كه كار و فراغت دو بال زندگي انسانی است. در كتاب اخلاق نيكوماخوس چند فصل مبسوط به اين امر اختصاص داده است. اقتصاد و مناسبات موجود در آتن داراي ساخت فراغتي بود. فرصتی برای شهروندان وجود داشت تا در حوزه عمومي و آگورا شرکت بکنند و به مسائل سیاسی و اجتماعي خود بپردازند. گزينهها و انتخابهای زيادی پیش روی مردم وجود داشت. چرا؟ برای اینکه در حوزه عمومی مردم به صورت چهره به چهره و آزاد و بدون محدوديت پيرامون مباحث مربوط به مصلحت و حقيقت گفتوگو و مناظره میكردند. كسی متولی ايجاد خطوط قرمز و محدوديت برای اين گفتگوها نبود. فلسفهورزی نيز نتيجۀ اين چنين بافتهای اجتماعی است كه در آن دانایی به عنوان نياز اصیل آدمی به رسمیت شناخته میشود.
متأسفانه در جامعه ما زمان فراغتِ مولد، نهادينه نشده است. دلايل عمده اين امر نيز ساخت اقتصادی پس افتاده، نامولد، رانتی و حامیپرور، بخش غيردولتی ضعيف، عادتوارههای برآمده از مزددهی دولتی در فضای نفتی، فرهنگ سهمدهی و سهمگيری و سهمخواهی، فرهنگ دلالی و واسطهگری، وجود فرهنگ رعيتداری به جای فرهنگ شهروندی و نهادمند نشدن سازمانهای رقابتی و عقلانی اقتصادی است. در چنين جامعهای امكان به وجود آمدن اوقات فراغت نهادينه بسيار كم است. در بخش آموزش ما نیز حافظهگرایی و تب نمره و کنکور و مانند آن سبب شده است که فراغت مولدی نماند. مدارس، فرزندان ما را دوستدار دانایی تربيت نميكند، بلكه حتی آنها را از دانستن دلزده میسازد.در زندگیِ مدرسه، فراغت اندیشیدن فراهم نمیآید و شعلههای پرسشگری خاموش و سرکوب میشود.
یكي از مهمترين بختهای زندگی بشر، وجود امكانات نهادی براي اوقات فراغت جامعه است. توفیق بزرگی است که مردمان در جامعهای زیست بکنند که در او اوقات فراغت نهادينهای هست و امكان انديشيدن، شوق انديشيدن، سهولت انديشيدن و آسودگی انديشيدن وجود دارد. ميتوان گفت رنسانس در غرب به يك لحاظ در اوقات فراغت نهادمند در جوامع غربی ريشه داشت. اما سپس غرب نيز به ورطه تيلوريسم و فورديسم افتاد. فورديسم كژديسهای از مدرنیسم است. پيشرفت و توسعه اقتصادی بسياری از مشكلات را حل نمود، ولی جامعه انسانی را دچار مشكلات جديدتری کرد كه از آن به تيلوريسم و فورديسم تعبير میكنند. تيلوريسم بر تقسيم کار، سازماندهی و سنجش زمان كار تأکید کرد و خواهان ميزان كار بيشتر در زمان كمتر، افزایش شتاب فرآيندهای توليد، افزایش محصول و رشد کمی و بيشينهسازی سود شد. در اين ورطه بود که كمكم استعدادهای نهفته و قابليتهای انسانی بشر مغفول ماند.
در نتیجۀ این نگرش بود که اوقات فراغت در ورای زمان کار و تولید و در حاشیه دیده شد و خود کار نیز به امری کالایی و ابزاری تنزل یافت. بتوارگی کار و عمل بتوار آدمی حاصل سیطرۀ کمیتگرایی بر اقتصاد کلاسیک صنعتی بود. استخدام به بردگی داوطلبانه بدل شد و اوقات فراغت به «زمان فروخته نشده» تقلیل پیدا کرد. جنبشهای کارگری نیز از این معرض در امان نماندند و از این جهت، سوسیالیسم در واقع به تعمیم بورژوازی خلاصه شد.
در این ورطه انسان به خودبیگانگی دچار میآمد، هم کار و هم فراغت بُتواره میشد و نیازهای ابزاری نهایت کمال بشری انگاشته میشد، نگاهها به آن ختم میشد و در آن باز میایستاد. بتپرستی تنها نشاندن اشیا و افراد و قدیسین به جای امر متعالی نیست، بتپرستی در دنیای مدرن به شکل دیگری ظهور پیدا کرد؛ سطح نازل انسانی، نهایت انسان تصور شد و پرستیده شد. جرج ریتزر دنیای مدرن را دچار نوعی افول و آنتروپی میبیند و از آن به مکدونالدی شدن تعبیر میکند. به بیان او، ما با مشکل «انسانیتزدایی از بشر» مواجه شدهایم. میلر نیز از این بیراهۀ مدرن به عنوان «آسایش اشیا» بحث میکند که تهیشدگی و مرگ اجتماع را در پی دارد. عمق فاجعه اینجاست که این بُتوارگیِ کار در غرب، به جامعه ما که میرسد مبتذلتر میشود.
در اقتصاد مابعد صنعتی که از آن به عنوان اقتصاد دانش یاد میشود، پویشهای انتقادی نوینی برای احیای اوقات فراغت پاگرفته است؛ بحثهایی مطرح میشود که ساخت کار میبایست منعطف و مطبوع شود، یعنی اینکه فراغت باید در دل کار به وجود بیاید و کارکنان بتوانند از اوقات کاری خود در امور مورد علاقه و خلاقانه استفاده بکنند. وقت خود را دلبخواهانه وخلاق و معنادار صرف بکنند. آفاق تازهای از كار لذتبخش، کار معنادار و کارمتأملانه و فکورانه گشوده میشود؛ كاری که كسلكننده نیست و جنبههایی از خلاقيت در بر دارد.
در یکی دو دهه گذشته نقدهای بسیاری جهت به وجود آمدن فضاهای مجازی کار، کار در خانه، آزادی در انتخاب صورتهای مختلف کار و ارتباط دادن هرچه بیشتر کار با خلاقیت و تفکر انجام شده است. به تعبیر راسل در ستایش فراغت، برای خوشبختی بشر میبایست در فکر تغییر در الگوی کارکردن و توسعه سازمان کار بود. سازمانهایی که در آن انسان به انسانِ سازمانی فروکاسته نشود. برای این منظور مفهوم شهروند سازمانی که موج چهارم شهروندی و موج چهارم دموکراسی است، به میان آمده است. دنیای امروزی احساس نیاز به سازمانهایی میکند که در آن گفت و شنود و نشستهای مشترک و فضای عمومی وجود داشته باشد. استقلال حرفهای نهادینه بشود. علایق «مابعد ابزاری» و علایق ارتباطی و شناختی انسان مورد توجه قرار بگیرد. سازمانهایی که در آن رویههای دموکراتیک به جای سلسه مراتب خشک بنشیند. خلاقیت و تفکر و ابتکار و یادگیری هرچه بیشتر در کار گنجانده شود. در اقتصادِ دانش، اوقات فراغت دیگر لزوما ساعات جدا از كار تلقی نمیشود. كار نه در مقابل اوقات فراغت بلکه حاوی اوقات فراغت و در پیوند با آن است، كار نه كسالت بار بلکه دارای عنصر خلاقيت است، زمان کاری و زمان فراغتی در آمیخته میشود. اینجاست که بحث کیفیت زندگی کاری به میان میآید.
از سوی دیگر یکی از رویدادهای بزرگ دهههای اخیر، ابداع مفهوم سرمایه انسانی و سرمایه فرهنگی بود. سرمایهگذاری انسان در خود اهمیت یافته است. نمادها و زیباشناسی و معانی مهم شده است. در بحث امشب ما، انتظار میرود که انسانها برای تجربۀ ذات خود، زمانهای فراغتی بیشتر و بهتری حتی در حین کار کشف و خلق بکنند، یعنی زمانی برای اندیشیدن و کسب مطلوبیت هرچه بیشتر در زمانهای فراغتی خود حتی حین کار داشته باشند. اکنون دیگر انسانشناسی و فرهنگشناسی فراغت و کار اهمیت یافته است. ورزش، موسیقی، اشتغال خلاق، حضور در حوزۀ عمومی، فلسفهورزی، سبک زندگی، توسعه فردی و هویت، همه میتوانند با کار و در کار عجین بشوند. مصرف و از جمله «مصرف زمان» و از جمله مصرف زمان کاری، اصرار میشود که ديگر پوچ و بیقدر نیست بلکه در آن معنایی هست، مصرف فحوای معنوی و معنای فرهنگی دارد، معنای هویتی و استعلایی دارد.
در انتهای نشست “جامعه معیشتی و جامعه فراغتی” فراستخواه اشارهای نیز به جنبش آهستگی داشت و گفت: این جنبش بر نیاز دنیای امروز بر داشتن سیارهای آرام و آهستگی در کسب و کار و زندگی و آموزش تأکید دارد، مثلاً برای آموزش آرام اهمیت قائل میشود که فرصت گفتوگو و اندیشیدن و پرسش ایجاد میکند و به دنبال آن زندگی آرام و برکنار از دوندگیهای سرگیجهآور. افراد با سرعت از محل کار به سمت خانه و بالعکس دوندگی میکنند و در این میان چیزی که نیست زندگی آرام متأملانه و فکورانه و معناورزی و ارزشآفرینی بشر است. کارلو پترینی در برابر مکدونالدی شدن زندگی، مفهوم آهستگی را به میان آورده است؛ آهستگی در همه عرصهها؛ زندگی آرام، کار و تولید آرام، عمل فعال آرام و آموزش آرام. محصول چنین آرامشی میتواند کار لذتبخش و بامعنا، کار و زندگی متأملانه با معناورزی و ارزشآفرینی، با سرخوشی حرفهای و کیفیت هر چه مطلوبتر زندگی، با شادکاری و تجربۀ ذات و خودشکوفایی.
*** متن نشست “جامعه معیشتی و جامعه فراغتی” در چهارمین پیششماره داخلی مؤسسه رحمان برگزار شد.