گزارش سخنرانی «محمدجواد غلامرضاکاشی» دربارهٔ لزوم بازتعریف مفاهیم جامعهٔ مدنی
این جامعه پر از سؤال است
درک ما از جامعه مدنی دههٔ هفتادی منقضی شده و همه مفاهیم امروز در مقابل دادگاه بزرگ زندگی باید خودشان را بازتعریف کنند
مفهوم جامعهٔ مدنی در ایران در دههٔ هفتاد و با قدرت گرفتن اصلاحطلبان بروز و ظهور پیدا کرد. اما متفکران و روشنفکران آن دوره چه درکی از آن مفهوم داشتند و امروز پس از گذشت حدود سی سال، جامعهٔ مدنی چه معنایی پیدا کرده است و به چه کار میآید؟ آیا جامعهٔ مدنی در معنایی که سابقا به کار برده میشد میتواند پاسخگوی سوالات این نسل از جامعهٔ ایران باشد؟ محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، در نشست «جامعهٔ مدنی، دولت و زندگی روزمره»، دربارهٔ لزوم تغییر درک ما از جامعهٔ مدنی و اشکالات آن میگوید: «درک ما از جامعهٔ مدنی همان درک دهه هفتاد است که عمرش به سر رسیده و لازم است که از آن فاصله بگیریم. درک از جامعهٔ مدنی در دهه هفتاد میان فرد و دولت مستقر میشد و کارکرد آن حمایت از مردم در مقابل دولت و قدرت بخشیدن به افراد در برابر ساختارهای قدرت بود و قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دموکراسی باشد. بعدها اما معنای دیگری اضافه شد اینکه جامعهٔ مدنی دست ناتوانان را بگیرد و رنج مردم را التیام دهد.»
استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی بر این نظر است که سیر تطور مفهوم جامعهٔ مدنی از یک درک «آریستوکراتیک» (حکومت دانایان)، به سمت سنخی از جامعهٔ مدنی که با زندگی روزمره در ارتباط است تغییر پیدا کرده است: «جامعهٔ مدنی در پیوند با زندگی روزمره فرم و صورت دیگری پیدا میکند. درک جامعهٔ مدنی به صورت درک مقتضی زندگی روزمره نقطه آغازی است برای یک بازآفرینی رو به آینده. در ادبیات سیاسی معاصر نیم قرن گذشته، طرح جامعهٔ مدنی بیشتر با گفتمان سیاسی مشخص اصلاحطلبان ظهور پیدا کرد و درک ما از جامعهٔ مدنی همان درک دههٔ هفتاد است که عمرش به سر رسیده و لازم است که از آن فاصله بگیریم. درک از جامعهٔ مدنی در دهه هفتاد درک هگلی بود که میان فرد و دولت مستقر میشد و کارکرد آن حمایت از مردم در مقابل دولت و بخشیدن قدرت به افراد در برابر ساختارهای قدرت بود و قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دموکراسی باشد. معنای دیگری هم بعدها اضافه شد این که جامعه مدنی دست ناتوانان را بگیرد و رنج مردم را التیام دهد.»
جامعهٔ مدنی نسبتی با کف جامعه نداشت
«کاشی» در ادامه با اشاره به این که معنای قبلی از جامعهٔ مدنی به مرور کمرنگ شد چرا که کارکرد اصلیاش یعنی واسط بودن بین فرد و دولت را ایفا نمیکرد، گفت:«همهٔ نهادهای جامعهٔ مدنی متعلق به یک طبقهٔ خاص تحصیلکرده و شهری بود که خواستار موقعیتی در ساختار قدرت بودند و نسبتی با کف جامعه نداشتند. آن واسطهگری در تعریف هگلی اصلا اتفاق نمیافتاد. این جامعه مدنی منافع خاصی داشت و نسبتی با اقشار دیگر نداشت. وقتی اصلاحطلبان به تدریج از صحنهٔ قدرت کنار گذاشته شدند، ایدهای بین آنها شکل گرفته بود که نهادهای واسط (جامعهٔ مدنی) حذف شدند و حکومت با خود مردم مواجه شده و جامعه «ذرهای» و منفعتطلب شده، در این مواجهه مردم تنها هستند و آگاهی ندارند و گسیخته و فاقد معنا و مستعد فاشیزم هستند.»
آگاهی روشنفکران به آگاهی جامعهٔ متکثر، مجال زندگی نمیداد
او تحولات و جنبشهای چند سال اخیر خصوصا جنبش ۱۴۰۱ را نقطه دگرگون شدن فهم گذشته از جامعهٔ مدنی دانست و تأکید کرد: «تحولات ۱۴۰۱ تصویر از جامعهٔ مدنی را دگرگون کرد. جنبش گستردهای بدون میانجیگری نهادهای واسط اتفاق افتاد و آنها دیگر نقطه آغاز نبودند و قدرت این را نداشتند که وجودی به کف جامعه ببخشند بلکه جان از این جنبشها گرفتند. این که من فکر کنم کف جامعه، فرد ناآگاه پیچیده در منافع شخصی منزوی و ناتوان است در مقابل دولت، اشتباه است.
بلکه فرد در شبکهای از مناسبات و روابط حضور دارد و فرمهایی از دانایی و آگاهی و الگوهایی از ارادهورزی و مقاومت ساخته است. ما پدیدهای داریم به اسم زندگی روزمره که شبکهای از مناسبات متکثر است که در آن سوژهها آگاهیهایی مییابند که مغفول مانده و سرکوب شده است. فرض این که طبقه روشنفکران مردم ناآگاه را آگاه میکنند اشتباه بود. سنخ آگاهی روشنفکران اصلا به آگاهی جامعه که متکثر و انسجامنیافته بود، مجال زندگی نمیداد.»
جامعهٔ مدنی امروز با متن زندگی روزمره مردم همبسته است
کاشی در ادامهٔ نشست به اهمیت زبان در ایجاد یک طبقه اجتماعی از روشنفکران مجزا از جامعه اشاره کرد: «در جامعهٔ شهری امروز، زبان قدرت پیدا میکند. اربابان سخن یک طبقهٔ «آریستوکراسی» (حکومت دانایان) هستند که با قدرت زبان یک شبکه قدرت ترسیم میکنند که به زبان مردم تبدیل میشود بدون این که الزاماً زبان مردم باشند.» به نظر او دو اتفاق باعث شد درک کهنه از جامعهٔ مدنی به پایان برسد.
یکی امتحان پس دادن خود انقلاب ۵۷، جریان اصلاحات و غیره که همه حاصل طبقات «آریستوکرات» و دارای قدرت بود و کماعتبار شدن این طبقه که میخواست میانجی بین فرد و دولت باشد. دیگری، رسانههای جدید که به آن طبقاتی که امکان بروز و ظهور نداشتند، امکان سخن گفتن بخشید. بهاینترتیب ما به سمت سنخی تازه از جامعهٔ مدنی حرکت کردیم که با متن زندگی روزمره مردم همبسته بود و سنخی از بیانگری ظهور پیدا کرد که با بیانگری قبلی متفاوت بود.»
ما با رنجهای مشترک جمعی به هم پیوند خوردهایم
او در بخش دیگری از سخنانش دربارهٔ چگونگی ایجاد و قدرت گرفتن این جامعه مدنی بدون وساطت انسانهای صاحبنام و صاحبکلام گفت: «یکی از ویژگیهای مهم این جامعهٔ مدنی همبسته با زندگی روزمره این است که مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی نیست. مفاهیم قدرتمندی مثل اسلام، ناسیونالیسم و غیره که یک شبکهای از گزارههای به همپیوسته و معنادار میسازند، گرچه خواهان عدالت و آزادی و… هستند اما هیچ کدام از این مفاهیم دالهای قدرتمندی نیستند که یک شبکهٔ نیرومند از معنا بسازند. به جای دالهای قدرتمند زبانی چیز دیگری جای آن را گرفت و آن مخرج مشترک تجربههای زیرپوستی ملموس بود. وقتی داریم زندگی روزمره میکنیم چه رنجهای زیرپوستیای داریم؟ ممکن است با هم یکی نباشند اما یک مخرج مشترک دارند. ما به دلیل رنجهای مشترک جمعی به هم پیوند خوردهایم. بنابراین هر کس چیزی بگوید که این منطق رنجهای مشترک زیرپوستی را نادیده بگیرد، اعتبار ندارد.
حقیقت در برابر دادگاه زندگی
به گفتهٔ «محمدجواد غلامرضاکاشی» اکنون دو میدان وجود دارد، یک میدان که یک یا چند نظام حقیقتی است با سرمایههای کلامی قدرتمند که نسل جدید آنها را باور نمیکند و میدان دیگری که حقیقتزداست و هر سخن معطوف به حقیقت را میزداید و شالودهاش را میشکند و انگار جز خشونت و انسداد، راه تقابلی میان آن دو وجود ندارد؛ پس در این میانه چشمانداز چیست؟ «ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم هستیم، «زندگی» چیزی است که همه چیز را باید در نسبت با آن تعریف کنیم. ما اجتماعات سیاسی را از دست دادهایم یا بسیار تضعیف شده. فقط به شرط آغاز مجدد میتوان به سمت افقهای جدید پیش رفت. به شرط اینکه پذیرفت که همه چیز باید از نقطهٔ صفر، شروع شود. این جامعه پر از سوال است که جوابش در دست فیلسوف و روشنفکر نیست. به جای ایدههای انتزاعی، ارجاع آنها به رنجهای واقعی زیست روزمره است که اهمیت دارد. عمر پرستش مفاهیم انتزاعی به سر آمده، مردم امروز از این مفاهیم میپرسند که آنها این چه ربطی به زندگی فعلیشان دارد؟ این ادراکات امروز، یک ارادهٔجمعی و واکنشهای جمعی بسیار قدرتمندی را خلق میکند که بنیاد جهانهای معنایی را فرو میریزد و فقط یک چیز معنا دارد: منطق زندگی، بقا و امکان زندگی. بنابراین همه مفاهیم امروز در مقابل یک دادگاه بزرگند و آن هم دادگاه زندگی است. همه مفاهیم باید خودشان را بازتعریف کنند و برای این کار، راه دشوار و پیچیدهای در پیش دارند. »
گزارش این نشست در شماره 2829 روزنامه پیام ما در تاریخ 8 اردیبهشت 03 منتشر شده است.