رویکرد و روش در پژوهش علوم اجتماعی

گزارش پنل اول از رویداد سهروزه «از روش تا تغییر»: رویکرد و روش
رویداد سهروزه «از روش تا تغییر» به مناسبت هفته پژوهش با مشارکت انجمن جامعهشناسی ایران، بنیاد توسعه و کارآفرینی زنان و جوانان و انجمن علمی سیاستگذاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در آذرماه ۱۴۰۳ در رحمان برگزار شد.
پنل روز اول این رویداد با موضوع رویکرد و روش در علوم اجتماعی با سخنرانی «مهدی سلیمانیه» و «احمد شکرچی» پژوهشگر جامعهشناسی و «افسانه کامران» پژوهشگر مطالعات فرهنگ دیداری برگزار شد.
«ما باید یک نقد درونگفتمانی انجام دهیم. مخصوصاً در رشتۀ جامعهشناسی دستورکارهای جامعهشناسی به یک سری دستورکارهای محدود تبدیل شده. این محدودیت در دستور کار علوم اجتماعی و مشخصاً جامعهشناسی انگار انگیزۀ کافی به ما نمیدهد که در این روشهای موجود تجدیدنظر اساسی کنیم. گویی همین روشها کافی است. پیش خود میگوییم ما که داریم حرفمان را میزنیم و کارمان را میکنیم و این بازار و دولت هستند که به حرف ما گوش نمیدهند.»
این بخشی از صحبتهای احمد شکرچی در اولین روز از رویداد از روش تا تغییر موسسه رحمان بود. گزارش این پنل را در ادامه بخوانید.
فراتر از کار داوطلبانه نیاز است
آرمان ذاکری نخستین سخنران این رویداد درباره پژوهش در موسسات مردمنهاد صحبت کرد. این استاد جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس از پژوهشهای داوطلبانه در رحمان به مثابۀ امر خیر اینطور گفت: «بسیاری از آنچه در رحمان انجام شده توسط افرادی انجام شده که یا انتظارات مالی نداشتند یا کمتر از آنچه در پژوهشهای معمول هزینه میشود دریافت کردهاند. موتور محرکۀ رحمان کار داوطلبانه بوده. درست است که این نیرو وجود دارد و افراد بسیاری در این مملکت هستند که حاضرند برای این کارها وقت و نیرو بگذارند اما این برای شکلگیری یک بدنۀ پژوهشی قدرتمند که بتواند در مورد مسایل جامعه تحقیق کند کفایت نمیکند». آنطور که ذاکری گفت در همه جا این دولتها هستند که حامی، سرمایهگذار و تأمینکنندۀ بودجههای پژوهشیاند و ما هم اینجا نباید از مطالبهگری از دولت غافل شویم، ضمن آنکه نباید به آن اکتفا کنیم: «لازم است جامعۀ مدنی در عین حال که از مطالبهگری از دولت دست نمیکشد بیشتر روی پای خودش بایستد». در این مورد، به نظر او، باید نگاهی به مدلهای مشابه در جهان داشت: مؤسسات غیرانتفاعی خارج از کشور که در حوزۀ علوم انسانی پژوهش انجام میدهند توسط افرادی بیرون از دولت تأمین اعتبار میشوند؛ برُدهای پژوهشی شناختهشده و قابل احترام دارند؛ و با به رسمیتشناختن حدی از استقلال برای آن بردها بودجۀ پژوهشهایی که در راستای سیاستگذاریشان هستند، تأمین میکنند، فاند میدهند و پژوهشگری هم میآید و یک یا دو سال آن فاند را میگیرد و تحقیقی را انجام میدهد. چنین الگویی اگر نگوییم در ایران نیست، بسیار نادر است. اینجا تنها چند مؤسسۀ غیرانتفاعی محدود به سمت جدیگرفتن پژوهش حرکت کردهاند که آنها هم عموماً روی مسایل کاربردی خودشان کار میکنند و فراتر نمیروند. درحالیکه به نظر ذاکری نیاز نیست تمام پژوهشها از نوع میدانی، کاربردی و معطوف به حل مسئله و آسیب باشند. به نظر او، ما به پژوهشهایی از سنخهای دیگر نیز نیاز داریم تا دانش توصیف ابعاد مختلف مسئله را داشته باشیم و اصلاً بفهمیم چه چیز مسئله هست و چه چیز نیست و چطور باید به طرف حل مسئله پیش برویم. ذاکری در کنار مجموعهای از انواع تحقیقات میدانی، غیرمیدانی، کاربردی و نظری بر اهمیت وجود شبکهای از پژوهشگران و ناشران تأکید میکند: «تا زمانیکه ساختارهای پژوهشی شکلگرفتۀ به نسبت مستقل و قدرتمند نداشته باشیم که اینها از یک طرف به پژوهشگران خبره و از طرف دیگر به نشرهای معتبر وصل شوند، سمنها نمیتوانند افزایش بازده داشته باشند. نقطۀ صفر صدامندکردن مسئله است. مثلاً اگر سمنهایی که میروند در منطقهای کار میکنند به مجموعهای از پژوهشگرانی که در آن منطقه تحقیقاتی را انجام دادهاند وصل شوند؛ کتابهایی دربیاید؛ آثاری منتشر شود؛ و برای آنها جلسه گذاشته شود؛ بحث شوند؛ آدمهای خبره بیایند و در مورد آنها حرف بزنند، در اینصورت مسئلهای که آنجا هست برای کل جامعه تبدیل به مسئله میشود». به نظر ذاکری، نیاز هست از توان پژوهشگران کشور استفادۀ مناسب کرد: الان در ساختار فعلی از توان مجموعۀ قابل توجهی از پژوهشگران نه از سوی دولت و نه جامعۀ مدنی استفاده نمیشود. آنچه میخواهم پیشنهاد دهم این است که کسانی که در حوزۀ فعالیت سمنها تعیین سیاست و تأمین اعتبار میکنند، به این فکر کنند که ساختارهایی طراحی شود که تا حدی استقلال پژوهشگران معتبری را که بیرون از دولتاند بپذیرند؛ بُردهای پژوهشی تشکیل دهند و فاندهای معینی را به آدمهای معینی اختصاص دهند و از آنها نتیجه بخواهند و این کاملاً الگوهایش در سطح جهان هم موجود است و اینجا به نظرم با مقداری تغییر اولویتها شدنی است.
الگوریتم: فراسوی کمی و کیفی
سخنران بعدی پنل روز 25 آذر رحمان احمد شکرچی بود. این استاد اخراجی دانشگاه شهید بهشتی از تحول دیجیتال در حوزۀ پژوهشهای علوم انسانی سخن گفت:«منظور از تحول دیجیتال دادهمحورشدن فعالیتهاست. در واقع، زنجیرهای از فعالیتها شکل گرفته که همگی دادهمحور هستند و بهم مرتبطاند. شکرچی دلالتهای این تحول برای پژوهشهای علوم انسانی را در قالب سه نسبت توضیح داد: یکی نسبت مضاف است. به این معنا که میگوییم جامعهشناسی هوش مصنوعی یا جامعهشناسی تکنولوژی. یعنی صاحبنظران و اندیشهورزان علوم انسانی و اجتماعی دربارۀ اینها به عنوان پدیدههای اجتماعی، ماهیتشان، پیامدهایشان و ارتباطشان با سایر نهادهای اجتماعی اظهارنظر میکنند. معمولاً رویکردی که در ایران با آن روبه رو هستیم یک رویکرد انتقادی هست، به این معنا که یک اتفاقی افتاده که قراره بلاهایی بر سر نظم اجتماعی و نهادهای اجتماعی بیاورد و این آسیبها و پیامدها را خواهد داشت. نابرابریها، شکاف دیجیتال، نابرخورداریهایی که ممکن است عدهای تجربه کنند، شستشوی مغزی، کنترل بیشتر دولت بر شهروندان، و تقویت سلطه.
دومین مواجهۀ علوم انسانی با تحول دیجیتال در قالب نسبت «برایِ» قابل بحث است، به این معنا که تحول دیجیتال مجموعه ای از ابزارها را تولید کرده مثلاً اینکه چطور با هوش مصنوعی مقاله بنویسیم و پاورپوینت درست کنیم، چطور موزیک و ویدئو درست کنیم… این رویکرد نوعی رویکرد ابزاری-انفعالی هست، به این معنا که ما مجموعهای از ابزارها را داریم که قرار است خدماتی به ما بدهند و ما هم به عنوان مصرف کننده به تناسب نیازهایمان از آنها استفاده میکنیم. این دو نوع مواجهۀ علوم انسانی با تحول تکنولوژیک برای ما بسیار آشنا هستند. این مواجهات نوعی تقلیل مدرنیتۀ ایرانی هستند و ما همیشه در تحولات تکنولوژیک قبلی هم همینطور مواجه میشدیم. یعنی یا رویکرد انتقادی داشتیم یا رویکرد ابزاری-انفعالی. این رویکردها خیلی برای ما آشنا هستند چون اینجا نوعی تکنوفوبیا وجود دارد که خود پیامدهایی جداگانه دارد: عدهای آرمانشهری به این قضیه نگاه میکنند و عدهای ویرانشهری. ویرانشهریها میگویند این تکنولوژی آمده تا همه چیز ما را بگیرد و آرمانشهریها هم تصاویری ایدهآل ترسیم میکنند از آیندهای که این تکنولوژی قرار است برای ما ایجاد کند. به نظر شکرچی هر دو ی این رویکردها اغراقآمیز هستند هر چند عناصری از واقعیت نیز در آنها وجود دارد. شکرچی این پرسش را مطرح میکند واقعاً چرا ما از انواع تکنولوژی میترسیم؟ و اینطور پاسخ میدهد که چون به احتمال زیاد منافعمان را از دست میدهیم. به احتمال زیاد بسیاری از معلمان بعد از این تحولات بیکار میشوند. همانطور که وکلا و پزشکان بیکار خواهند شد. یعنی بسیاری از این تحولات شغلی لاجرم اتفاق خواهند افتاد. علاوه بر تحولاتی که شغل ما و سبک زندگی ما را تغییر میدهند، بعد دیگر این تحول احساس عدم امنیت در حریم شخصی است. احتمالاً برای همۀ ما اتفاق افتاده که به چیزهایی فکر کردیم و بعد دیدیم اینستاگرام یا گوگل همانها را به ما پیشنهاد میدهند؛ گویی کسی مغز ما را میخواند! و گویی یک نفر همیشه در حریم شخصی ما هست و دیتاها را از زندگی ما جمعآوری میکند. باز تکنوفوبیا تقویت میشود. شکرچی میگوید مرادش از تحول تکنولوژیک در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی اینها نیست، بلکه نوع سوم مواجهه است و آن را اینطور توضیح میدهد: نوع سوم مواجهۀ علوم انسانی با تحول تکنولوژیک که ما تقریباً به ندرت دربارهش صحبت میکنیم این هست که ما چگونه به وسیلۀ فناوریهای جدید یا با فناوریهای جدید میتوانیم فعالیت علمی داشته باشیم به طوریکه نه رویکرد ابزاری-انفعالی باشد، نه اینکه الزاماً بخواهیم دربارۀ آن تکنولوژیهای خاص صحبت کنیم. بلکه دربارۀ هر پدیدهای، هر دستور کار علمیای بتوانیم به واسطۀ فناوری یا با استفاده از مکانیسمهای فناورانه فعالیت علمی و پژوهش انجام دهیم. این دشوارترین بخش قضیه هست و از همه مهمتر اینکه در حال تکوین است و حتی در مجامع علمی پیشرفته هم تمام ماجرا روشن نیست. اینجا کاری نداریم دادههایمان کمی هستند یا کیفی. یکی از تحولاتی که این رویکرد به دنبال دارد این هست که از بسیاری از دوگانههای کلاسیک مثل دوگانۀ کمی-کیفی عبور میکنیم. سوال این هست که ما چگونه میتوانیم این حجم از دیتا را به کار بگیریم و تحلیل کنیم و الگویابی کنیم؟ اگر این پرسش را دستور کار خود قرار دهیم، ناگزیر خواهیم بود که در بسیاری از روشهایمان بازنگری کنیم و این بازنگری باید هر چه زودتر اتفاق بیفتد. این یک گزینه نیست و ما الان در مقام انتخاب نیستیم. ما در مقام ادامۀ حیات یا عدم ادامۀ حیات پژوهش هستیم. ما دیگر نمیتوانیم دادههای انبوه را با ابزارهای موجود مثل spss تحلیل کنیم. دیگر نمیتوانیم با روشهایی مثل روایتپژوهی و تحلیل مضمون و پدیدارشناسی الگویابی کنیم. حتی الگوهای تئوریک رایج هم دیگرکفافمان را نمیدهد. اینجا گلوگاهی وجود دارد که فقط اشارهای میکنم و از آن میگذرم و آن هم الگوریتم است. در پژوهش علوم اجتماعی اگر بخواهیم کلانداده را تحلیل بکنیم و این تحلیل را به واسطۀ ابزارهای فناورانۀ جدید انجام دهیم، باید بتوانیم تئوریهای جامعهشناسی را به زبان ماشین تبدیل کنیم. به مدلی از زبان تبدیل کنیم که ماشین هم حرف ما را بفهمد. پس باید بفهمیم الگوریتمنویسی چه هست. الگوریتمنویسی با کدزدن که این روزها رایج هست تفاوت دارد. الگوریتمنویسی یعنی ترجمۀ تئوری به زبان ماشین و به زبان ریاضیات. ما ناگزیریم ریاضیات یاد بگیریم. برای اینکه بتوانیم آن الگو یابی را انجام دهیم، باید بتوانیم هر دادهای را چه کمی و چه کیفی به زبان و منطق ریاضی تبدیل کنیم. وقتی میگویم ریاضی منظور کمیتگرایی نیست؛ منظور زبان و منطق ریاضی هست. وقتی این کار را انجام دادیم، آن وقت میتوانیم از کسانی که کدنویسی بلد هستند بخواهیم کدنویسی را برای ما انجام دهند. کدنویسان با منطق علوم انسانی خیلی آشنا نیستند. مثلاً میگویند ما نمیدانیم اعتماد اجتماعی را چطور به ماشین تفهیم کنیم. گام بعدی آموزشدادن به ماشین است. یعنی ما الگوهایی را به دست آوردهایم و حالا میخواهیم به ماشین بگوییم اگر دادههای مشابهی را پیدا کردی، با همین روشی که من تا اینجا با تو بودم، خودت ادامه بده. یعنی ما با استفاده از کلانداده توانستهایم یک کد هوش مصنوعی تولید کنیم که بتوانیم با اتکا به دانش یادگیری ماشین کمک کنیم از اینجا به بعدش را ماشین خودش انجام دهد. یعنی هوش مصنوعی یک سری دادههایی را از قبل گرفته، الگوهایش را استخراج کرده، به یک الگوریتمی رسیده، و حالا میتواند در مواجهه با دادههای جدید الگوریتم جدیدی بسازد.
شکرچی در انتهای صحبتهایش پیشنهادی ارائه میدهد: «ما باید یک نقد درونگفتمانی انجام دهیم. مخصوصاً در رشتۀ جامعهشناسی دستورکارهای جامعهشناسی به یک سری دستورکارهای محدود تبدیل شده. این محدودیت در دستور کار علوم اجتماعی و مشخصاً جامعهشناسی انگار انگیزۀ کافی به ما نمیدهدکه در این روشهای موجود تجدیدنظر اساسی کنیم. گویی همین روشها کافی است. پیش خود میگوییم ما که داریم حرفمان را میزنیم و کارمان را میکنیم و این بازار و دولت هستند که به حرف ما گوش نمیدهند. در اینکه ما با همۀ محدودیتها داریم زحمت میکشیم و کار میکنیم تردیدی وجود ندارد اما بسیاری از نتایجی که ما میگیریم همهاش هم بخاطر بیتوجهی ساختارها نیست؛ بخشیاش هم بخاطر این هست که کارهایی که میکنیم و حرفهایی که میزنیم با پیچیدگی وضع موجود همخوان نیست. انگار که ما یک سری تحقیقات جزیرهای داریم انجام میدهیم اما اینها چطور قرار است به هم وصل شوند و تصویری کلی، پویا و پیچیده از واقعیت پیچیده به ما دهند؟ ابزارهای موجود دیگر نمیتوانند این کار را بکنند و اگر ما این را متوجه شویم و اگر به این نتیجه برسیم که با شیوههای پویاتر، فراگیرتر و پیچیدهتر باید به واقعیت اجتماعی نگاه کنیم و به این نتیجه برسیم که خودمان بخشی از فرآیند تولید دانش به واسطۀ این دادهها باشیم و بپذیریم که قطاری راه افتاده و ما نه قرار است از بیرون به آن نگاه کنیم و نه قرار است فقط مسافرش باشیم، و میخواهیم راهبر هم باشیم، اگر چنین تصمیم جمعی به واسطۀ اجتماع علمیمان بگیریم، آن وقت شاید اقبالی به این نگاه بشود. الان نگاه غالب در اجتماع علمی به این موضوع این هست که این کار را کار فنی-مهندسی خواندهها میدانند و معتقدند ما فقط میتوانیم تحلیل ارائه دهیم، درحالیکه به نظر شکرچی ما علوم اجتماعی خواندهها خودمان باید سکان الگوریتمنویسی را به دست بگیریم.
شبهپایاننامهها: ضعف ساختاری آموزش
مهدی سلیمانیه دیگر سخنران پنل «رویکرد و روش» بود. این پژوهشگر اجتماعی از باید و نبایدهای پایاننامهنویسی در علوم اجتماعی سخن گفت؛ پایاننامههایی که به دلیل ضعفهای اساسی به تعبیر او شبهپایاننامه هستند. به نظر سلیمانیه، حتی در دورۀ تحولات تکنولوژیک و هوش مصنوعی، پایاننامه پایاننامه است: «علیرغم همۀ تحولات تکنولوژیک ما با قالبی روبهرو هستیم که اسمش پایاننامه است. ما با هوش مصنوعی یا بدون هوش مصنوعی دو چیز را باید بدانیم: چه بپرسیم و چه تصویری از کلیت داشته باشیم. مابقی ابزار است». به نظر سلیمانیه، این بحث ضروری است چون به تعبیر او ما با ضعفهای تکرارشونده در پایاننامهها روبهرو هستیم که حاکی از ساختاری بودن مسئله است و همین او را ترغیب کرده که در این نشست یک بار دیگر مسیر پایاننامه را از اول تا آخر توضیح دهد و بگوید در این مسیر چه ایرادات و چه باید و نبایدهایی وجود دارد.
«خشت اول شروع نادرست است. یک نباید رایج این هست: ما از امر نزدیک غافل هستیم. ما معمولاً یک جایی آن بیرون دنبال موضوع پایاننامه میگردیم درحالیکه به تعبیر سارا شریعتی ما غفلت از امر نزدیک داریم. منابع الهام برای یافتن موضوع مطالعاتی آن بیرون نیست، بلکه در داستان زندگی ماست. هر کسی راجع به هر چیزی نمیتواند پایاننامه بنویسد. برای آن چیزی که در داستان زندگیش باهاش سروکار داشته میتواند پایاننامه بنویسد. پس باید به داستان زندگی خودمان برگردیم. پژوهشگر موفق کسی هست که مسئلۀ خودش را سرایت دهد به دیگران. سایر منابع الهام چه هستند؟ هنر، فیلم، موسیقی، سفر، ادبیات، رمان و داستان … پژوهش مریم سالاری و سارا شریعتی نشان میدهد جامعهشناسی در ایران با هنر بیگانه است، ادبیات نمیخواند و من اضافه میکنم سفر هم نمیرود و ما از دست دادهایم نسلی را که مثل فرهادی و صفینژاد سفر میرفتند. بنابراین، ما باید به این حوزهها برگردیم. گام بعدی این است: میخواهیم از یک حوزه از دانایی حرکت کنیم به سمت مسئله. اینجا انتظار داریم بیان مسئله به صورت یکباره بر ما نازل شود! درحالیکه بیان مسئله قدمبهقدم ساخته میشود. ما ویراستهای مختلف بیان مسئله میخواهیم. بیان مسئله هیچ وقت به صورت شفاهی اتفاق نمیافتد. به تعبیر محسن گودرزی، نوشتن فقط ابزار ثبت ایده نیست؛ نوشتن بیان مسئلههای متعدد ابزار تنظیم فکر است؛ ابزار نظمدهی به فکر است. و ما ضعف در آرشیو داریم. آرشیو فقط آن بیرون در لپتاپمان نیست؛ آرشیو در ذهن ماست. وقتی آن بیرون آنارشی و بینظمی هست، در ذهن ما هم بینظمی هست. بنابراین، ما باید نگارش مکرر و روبهجلوی مسئله داشته باشیم و باید آرشیو منظم داشته باشیم تا ذهن منظم داشته باشیم. نباید رایج بیان مسئلههای غیرشخصی هست. ما بیان مسئله مینویسیم درحالیکه خودمان هیچ جایش نیستیم. بیان مسئلهای مینویسم که عین کلاژ درست شده درحالیکه بیان مسئله یعنی بیان مسئلۀ من. یا بیان مسئلهمان استادمحور است. اصلاً این بیان مسئلۀ من نیست؛ بیان مسئلۀ استاد راهنمایم هست. این یک نباید است. باید چه هست؟ بیان مسئلۀ امضادار شخصی. بر دوش دیگران، بر پای خویشتن. ما قرار است بیان مسئلۀ شخصی خودمان را بگوییم. گام بعد نوشتن ضرورت مسئله است. ضرورت مسئله یکی از بیجانترین بخشهای پایاننامه هست. چه ضعفهایی دارد؟ ضرورت مسئلۀ تک بعدی؛ چرا پژوهش میکنم؟ به یک دلیل، به دو دلیل. ضرورت مسئلههای بیجان. درحالیکه ضرورت یعنی اینکه بیتاب شوی، مثل اسپند روی آتش شوی. اما معمولاً در پایاننامهها اینطور نیست. ضرورت مسئلههای غیرزمینهمند و هرجایی. این ضرورت مسئله را هرجا میشود گفت. درحالیکه ضرورت مسئله یعنی اینجا و اکنون. اینجا باید ضروری باشد. ضرورت مسئلههای غیرزمانمند. ضرورت مسئلهای که حساس نیست به مسئلۀ زمان که ضرورت مسئله نیست. پس ضرورت مسئله باید زمانمند و مکانمند باشد. همچنین نباید غیرشخصی باشد. نباید اینطور باشد که این ضرورت مسئله را هر کسی بتواند بنویسد. بایدش چیست؟ اینکه ضرورت مسئله باید توضیح دهد اگر این پژوهش انجام نمیشد چه چیزی از آن حوزه و از آن جهان کم میشد؟ محقق باید ماتریس ضرورتها را بسازد نه یک ضرورت. و باید ضرورت مسئله را شخصیسازی کند. و دیگر اینکه صلاحیت محقق برای انجام آن پژوهش خاص در بخش ضرورت مسئله باید توضیح داده شود.
میرسیم به مرور ادبیات موضوع. فصل مردهای که معمولاً کسی نمیخواندش درحالیکه جزو جاندارترین حوزههاست. ادبیات موضوعها معمولاً کلاژی و همهمهای از صداهاست. یک عالمه صداست و معلوم نیست آخرش که چه؟. این فصل معمولاً تصویری کلی از بالا به دست نمیدهد. معلوم نیست چرا افرادی خاص و کارهایی خاص انتخاب میشوند. فصل مرور ادبیات گاهی فلت و هموار و صاف است.گویی همه مهم هستند و یکی از دیگری مهمتر نیست. گاهی مرور ادبیات غیرگفتگویی است. هیچ سوالی نمیبینی و فقط یک سری جواب میبینی. مرور ادبیات بدون جمعبندی. میگوییم و تمام میشود. و مرور ادبیات بدون تصویردادن از ناگفتهها. اسم پنجاه آدم را میآوریم و میگوییم اینها را گفتند. پس چه گفته نشد؟
وانگهی مهارت فیشبرداری مهم است. ما باید برگردیم به فیشبرداری. مهارت اینکه ایدۀ مرکزی را شکار کنیم و مهمترین آدمهای هر حوزه را بشناسیم. پیشنهاد میکنم چند کتابشناسی انتقادی نوشته شده را ببینیم مثل کتابشناسی انتقادی جامعهشناسی تشیع. مرور انتقادی خوب این ویژگیها را دارد: دید کلی به ما میدهد. جمعبندی توصیفی میدهد. بر حسب زمان و کرونولوژی نوشته میشود. داستان و روایت میگوید. از نمودار و…. کمک میگیرد. آدمهای مهم آن حوزه را معرفی میکند. معیار مهمبودن را ما باید یاد بگیریم. اینکه ارجاع به چه کسی بیشتر است. اینکه کدام متنها بیشتر نقد شدهاند. میزان سرمایۀ نویسنده در میدان را باید آشنا باشیم.
فصل روش هم از آن فصلهای از دسترفتۀ پایاننامههاست. یک سری جمله به صورت کلاژ از متنهای روششناسی است. درحالیکه در فصل روش یکی از مهمترین چیزهایی که باید توضیح دهیم وجه اجتهادی آن است. یعنی روش در میدان. ما باید آنها را بخوانیم و بعد ببینیم چطور این ابزارهای روشی را کالیبره و استفاده میکنیم. همه میدانند گرانددتئوری یعنی چه… هنر این نیست که آن متن را برداری و در متن خودت بگذاری، هنر این هست که بگویی در این میدان وقتی خواستی مثلاً با بچۀ 14سالۀ کرد مصاحبه کنی چطور ابزار را کالیبره کردی.
میرسیم به فصل تحلیل و نتیجهگیری که معمولاً تقلیل پیدا میکند به جمعبندی. یعنی ما باید conclusion بنویسیم اما summaryمینویسیم. نتیجهگیری یعنی فراروی از سطح یافتهها و به دست دادن تصویری کلی. ما 7 راهبرد داریم برای اینکه از سطح داده فراتر رویم و نتیجهگیری کنیم: 1) با کلیشههای رایج آن حوزه گفتگو کنیم. کلیشهها ر ابگوییم و جوابشان را با استفاده از دادهها بدهیم. 2) گفتگو با یافتههای پژوهشهای پیشین. 3)گفتگو با مهمترین نظریههای پیشین. سنجش و نقد نظریهها را داشته باشیم و بگوییم چه قسمتهایی را قبول داشتیم و چه قسمتهایی را نه. 4) مقایسه با پیشفرضهای خودمان. ما با یک سری پیشفرض شروع میکنیم. اگر پژوهش خوب انجام شود، در انتها، به خصوص اگر پژوهش کیفی باشد، ما هم تغییر میکنیم. باید با خود پیشینمان گفتگو کنیم. آنچه فکر میکردم و آنچه شد. 5) خطاها و عدم موفقیت و محدودیتهایمان را باید در نتیجهگیری بیاوریم. ما میخواستیم یک سری کارها را بکنیم و یک سری مسیرها را برویم اما نشد. چرا نشد؟
6) ما باید پیشنهادات جدی برای پژوهشهای آتی داشته باشیم. و این کمک میکند که افقهای مطالعاتی آن حوزه را جلو ببریم. 7) بیان افق جدید برنامۀ پژوهشی. هر پژوهشگری باید یک برنامۀ پژوهشی داشته باشد. باید برای پنج سال آیندهش برنامه داشته باشد.
وقتی تصویر همه چیز است
آخرین سخنران پنل افسانه کامران_استاد دانشگاه و پژوهشگر مطالعات فرهنگ دیداری_ بود. وی در ابتدا گفت: «همۀ ما میتوانیم یک عکس، یک ویدئو… تولید کنیم اما مهم این است که این تولید چطور در یک چرخه قابلیت انتشار پیدا میکند، به نقد درمیآید، تحلیل میشود و جزو تجربۀ زیستۀ ما میگردد. میرزوئف که یکی از افراد شاخص حوزۀ فرهنگ دیداری هست میگوید زندگی مدرن روی پردهها اتفاق میافتد. امروز زندگی ما خیلی بیشتر از قبل تصویری شده و فرهنگ ما بیشتر از قبل دیداری شده. در واقع حس بینایی حس مرکزی زمانۀ ما هست». کامران حوزۀ مطالعات فرهنگ دیداری را اینطور معرفی کرد: « حوزۀ مطالعات فرهنگ دیداری حوزهای جوان است. حتی از مطالعات فرهنگی جوانتر است و در 1980 در انگلستان شکل گرفته و از آنجا به امریکا و استرالیا رفته. تفاوت این حوزه با حوزۀ مطالعات فرهنگی این هست که در آن ماتریالهایی که پایۀ اصلیشان یا رمزگان اصلیشان تصویر است یا مبتنی بر دیدار است، غالب هست. تفاوت دیگر فرهنگ دیداری با مطالعات فرهنگی این هست که مطالعات فرهنگی خیلی روی نظریههای جامعهشناسی تأکید میکند درصورتیکه فرهنگ دیداری خیلی روی رویکردهای زیباشناسانه تأکید میکند. البته نه اینکه فاقد نظریه یا رویکردهای مشخصی باشد. دیگر اینکه حوزۀ مطالعات فرهنگی خیلی وسیعتر از حوزۀ فرهنگ دیداری هست». بهعلاوه، کامران میگوید مطالعات فرهنگ دیداری متفاوت با حوزۀ نقد هنری است: « وقتی کارهایی را که در حوزۀ فرهنگ دیداری انجام شده میخوانید میبینید فرهنگ دیداری خودش را فراتر از قضاوت دربارۀ ارزشها و کیفیت اثر میداند. اینجا در واقع مطالعات فرهنگ دیداری دارد راه خودش را از نقد هنری جدا میکند چون در نقد هنری این ارزیابی درباره کیفیت اثر انجام میشود». اما مطالعات فرهنگ دیداری اگر متفاوت با مطالعات فرهنگی و نقد هنریست، پس چه هست؟
کامران میگوید اگر بخواهد حوزۀ مطالعات دیداری را بر اساس آنچه سارا چاپلین و جان واکر میگویند تعریف کند حوزۀ گستردهای را دربرمیگیرد که شامل چهار گروه میشود : 1)هنرهای زیبا شامل نقاشی، مجسمهسازی، چاپ، هنر اجرا، فیلم، ویدئوآرت… 2) design و صنایع دستی شامل طراحی شهری، طراحی فروشگاهها، طراحی گرافیک، طراحی صنعتی، تصویرسازی، طراحی صحنه، طراحی لباس، مد، تتو، طراحی منظر 3) هنرهای اجرایی و دیداری مثل تئاتر، بازیگری، رقص، باله، رژه، تاجگذاری، بازیهای ویدئویی، رویدادهای ورزشی 4) رسانههای ارتباط جمعی و الکترونیکی که ما در این حوزه بخاطر دانشجویان رشتۀ ارتباطات و علوم سیاسی روی عکسها و تصاویر کارهای تحلیل گفتمان میکنیم. به علاوه، ما روی هنرهای زیبا به نسبت بیشتر بحث میکنیم و خیلی سراغ designنرفتهایم.
کامران توضیح میدهد یکی از انتقاداتی که به فرهنگ دیداری میشود این هست که فاقد دورنمای تاریخی است و بیشتر بر دوران معاصر تمرکز دارد. خیلی از موضوعاتی که دانشجوها برای پایاننامه انتخاب میکنند مرتبط با شبکههای اجتماعی هست مثل عکسهای اینستاگرامی و این فاقد چشمانداز تاریخی بودن را میشود در موضوعاتی که دانشجوها انتخاب میکنند دید.
به نظر کامران، مطالعات فرهنگ دیداری متأثر از تحولات تکنولوژیک دستخوش دگرگونیهایی شدهاست: «فرآیندهای تولید، تکثیر و به اشتراکگذاری تصویر روزبه روز آسانتر و دسترسپذیرتر میشود. یکی از بخشهایی که فرهنگ دیداری را دچار شوک عظیمی کرده همین هوش مصنوعی هست. که در واقع ما الان بین تصاویر جعلی و تصاویر واقعی چه مرزهایی را میتوانیم قائل شویم؟ هوش مصنوعی ادراک ما را دستخوش تغییر میکند. درسته که نرمافزارها تا حد زیادی این کار را انجام دادهاند ولی بحث واقعیت متفاوته و اینکه یک سری کلیشههایی را برای ما دارد پدید میآورد. مثلاً در مترو از پلکان برقی مترو که عبور میکنید تبلیغاتی میبینید دربارۀ ارزشهای زندگی خانوادگی. یک خانواده با دو بچه را نشان میدهد که همهشان یک استایل هستند و محجبه هم هستند. یعنی هوش مصنوعی دارد یک زیباشناسی خاصی را به ما القا میکند. هم از لحاظ ادراک و هم ارزشهای زیباشناختی، ما به واسطۀ هوش مصنوعی دستخوش تغییر میشویم و سرعت این تغییر چنان زیاد است که به نظر من کتاب سارا چاپلین در مورد فرهنگ دیداری که سال 1997 نوشته شده بود و سال گذشته نسخۀ ترجمهشدهش در ایران چاپ شد، بحثهایش برای جامعۀ ما قدیمی است. بخاطر تغییر و تحولاتی که ما در فرهنگ دیداری داریم. که هم قابل پیشبینی نیست و هم سرعتش بسیار بیشتر از فهم و ادراک ماست به طوریکه نمیتوانیم روشی برای بررسی ش در نظر بگیریم یا پیشنهاد دهیم.
اما مطالعات فرهنگ دیداری از چه روشی استفاده میکند؟ کامران توضیح میدهد: « مسئله ما این هست که وقتی یک تصویر میبینیم چطور آن را بخوانیم؛ چطور تحلیلش کنیم؛ چطور برای خودمان معنایش بکنیم. طبیعتاً در نشانهشناسی که یکی از رشتههایی هست که برگرفته از زبانشناسی هست پیش فرضی را برخی نشانهشناسان درنظر گرفتهاند و آن اینکه تصویر هم مثل زبان گرامری دارد و ما میتوانیم این گرامر را یاد بگیریم. برخی اما اعتقاد دارند تصویر به قدری در درون خودش پیچیدگی دارد که ما نمیتوانیم آن را متناظر کنیم با قواعدی که در زبان داریم. بنابراین یک کشاکشی وجود دارد بین این دو نگاه که بالأخره ما چطور میتوانیم آنچه را میبینیم توصیف کنیم. در پاسخ به این پرسش باید توجه کنیم نشانهشناسی مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته. در مرحلۀ اول مدل شرلوک هلمزی داشته. در این مرحله به دنبال کشف معنا بودیم. هنوز هم کسانی دنبال این هستند که بگویند این تصویر چه معنایی دارد. برای این منظور اجزای مختلف تصویر را کنار هم میگذارند و از کنار هم قراردادن اجزا یک معنای کلی را نتیجه میگیرند. دورۀ دوم نشانهشناسی از این گذر میکند و به این میپردازدکه معنا چگونه ساخته میشود. من مقالهای دربارۀ برج آزادی دارم و اینکه مردم در دهههای 50 و 80 چرا با برج آزادی عکس انداختهاند و اینکه برج آزادی چه معنایی را برای آنها به عنوان یک نشانه میسازد و چطور معنا ساخته میشود. این دورۀ نشانهشناسی پساساختارگراست. دورۀ سوم که امروز هستیم دنبال کشف معنا یا اینکه معنا چگونه ساخته میشود نیستیم، بلکه دنبال فرآیندهای معناورزی هستیم. مثلاً اینکه چه فرآیندهایی باعث شده که کنسرت فرضی پرستو احمدی برای جامعۀ ایرانی معنادار باشد؟
امروزه نشانهشناسی اجتماعی هم به مثابۀ رویکرد و هم به مثابۀ روش است هر چند که ما بیشتر از آن به عنوان روش استفاده میکنیم. نشانهشناسی اجتماعی این پتانسیل را دارد که روی منابع نشانهای تمرکز کند. منظور از منابع نشانهای کلاف درهمپیچیدهای از نشانهها است که ایجاد ارتباط میکنند. مثلاً ما شیوههای مختلف راه رفتن داریم. راه رفتن مدلهای لباس، راه رفتن در رژه، راه رفتن مردان و زنان …. نشانهشناسان اجتماعی اول منابع نشانهای را شناسایی میکنند. دوم، این منابع را در بسترهای اجتماعی سیاسی مختلف مورد بررسی قرار میدهند و سوم پتانسیل این منابع را برای خلق معنا در نظر میگیرند. مثلاً مهاجرت میتواند یک منبع نشانهای باشد.
کامران میگوید: نشانهشناسی اجتماعی در مطالعات فرهنگ دیداری پتانسیل زیادی برای تحلیل انواع تصویر دارد و میتواند توصیف دقیق و پرجزئیاتی به ما بدهد. احتمالاً چون نشانهشناسی اجتماعی در سطوح مختلف تحلیل میکند، شامل سه سطح : 1) عناصر نما و اجرا یعنی ابزار و ادوات، ظاهر کنشگر، ترکیببندی، قاببندی، مدالیته، برجستگی 2) عناصر متنی یا عناصر درون تصویر. مشارکتکننده چه کسی هست، نوع تصویر، نوع بردار و نوع بازنمایی چه هست 3) عناصر ارتباطی: رابطۀ بیننده با مشارکتکننده چگونه هست، فاصلۀ ما به چه صورت هست… کامران از ژیلیان رز در کتاب تحلیل تصویر نقل میکند که تمرکز نشانهشناسی روی جایگاه خود تصویر زیاد هست . تا حدودی هم به جایگاه مخاطب میپردازد؛ اینکه من به عنوان مخاطب چطور تصویر را نگاه میکنم و سوژه چطور به من نگاه میکند؟ آیا مستقیم به من نگاه میکند یا به کادر بالای تصویر نگاه میکند؟ و تا حدی هم به جایگاه تولید میپردازد چون در نشانهشناسی اجتماعی به ژانر، سبک، مدالیته و گفتمان میپردازیم. کامران معتقد است بین روشهای مختلفی که در حوزۀ فرهنگ دیداری مرسوم هستند نشانهشناسی اجتماعی پتانسیلهای خوبی در اختیارمان قرار میدهد. اگر هم بخواهیم تحلیل گفتمان کار کنیم در سطح توصیف هم میتواند به ما کمک کند.
خواهشمند است با هدف حمایت از فعالیتهای مطالعاتی مستقل و کمک به توسعه فعالیتهای مدنی مؤسسه رحمان، مبلغ مورد نظرتان را به شماره کارت مؤسسه واریز نمایید.

نظرات کاربران
اشتراک گذاری در
هیچ نظری وجود ندارد.