امید با فرآیندها پیش میرود و نومیدی با نتایج
آینده کجاست؟ پرسش از امید از قرار معلوم یکی هم از اینجا آغاز میشود. یعنی جز اینکه جامعهای به چهچیز امید میبندد این مسئله که رو به آینده دارد یا نه و فاصلهی آن با آیندهی موردنظرش چهقدر است امید و نومیدی را تعیین میکند.برای امید دلایلی لازم است؛ حال آنکه ظاهراً برای نومیدی توجیهی کمتر و دلایلی بهمراتب بیشتر وجود دارد؛ به همان ترتیب که خبرهای بد زودتر انتشار پیدا میکنند تا خبرهای خوب. یعنی البته همچنان که میباید مهمترین سؤال را رها نکنیم (همان که «آینده کجاست؟») اما این هم نباید فراموش کرد که نومیدی اساساً جذابتر است؛ وجه تبلیغاتی و رسانهای برجستهتری هم دارد؛ کما اینکه آدم نومید جدیتر و قاطعتر به نظر میرسد یا به تعبیر قدیمیِ فرانسه-فارسی نومیدی «سوکسه»ی بیشتری دارد.
روال معمول امور بهخودیخود نومیدکننده نیست، مگر آنکه قرار باشد بهجد چیزی از روال معمول کاسته یا بر آن افزوده شود.به این معنا میتوان گفت که نومیدی ماهیتی بنیادینتر از امید دارد. امید محافظهکار است. شخص امیدوار قاعدتاً هنوز دلایلی برای نومید نشدن دارد و همین است که چه بسا او را ملالآور نشان دهد.شخص امیدوار به اندازهی کافی نکونال نمیکند و به همین جهت هم از جانب دیگر دلایل امیدواریاش را به خطابه در نمیآورد. برعکس نومیدی را از هر چیزی میتوان به دست آورد. دلایل نومیدی قابل تشریک است و دلایل امید شخصیتر از آن که دربارهاش سخنرانی جذابی بشود ارائه داد.
سؤال اصلی را رها نکنیم: آینده کجاست؟ اما این را هم در نظر بگیریم که امید با فرآیندها پیش میرود و نومیدی با نتایج. هر نتیجهای که حاصل شود میشود از آن دلیلی برای نومیدی یافت اما در ارزیابی فرآیندها همیشه لااقل امر امیدوارکنندهای هم در کار است. این هم دلیل دیگری است بر اینکه امید در خودش مفهومی محافظهکار است.
ایرانی وقتی به گذشتهی معاصر خود باز میگرددهمیشه سوداهای سریع و زودرس را باز مییابد و این دربارهی هریک از سوداهایی که در سر انسان ایرانی بوده است صادق است. سودای زودرس بذر نومیدی را پیشاپیش میپاشد.اگر بپرسیم چگونه میتوان توسعهی همهجانبه داشت یا چگونه میتوان به مردمسالاری دست یافت یا چگونه میتوان نهادهای مدرن را به آن طریق که بهراستی بتوان مدرن نامیدشان تثبیت و فراگیر ساخت، پاسخهایی که ایرانی از انقلاب مشروطه تا امروز برای آن داشته است همواره در افقی نزدیک تعریف شده است. با این وصف کوچکترین مطالبهی ازدسترفته یا بهدستنیامده بزرگترین نومیدیها را پیش میکشد.
تصویرِ روشنفکر ایرانی نیز از همین منظر، در نمونههای مثالیاش متفکرانی کلافه و عجول و کمحوصله را به یاد میآورَد.از سوی دیگر سنتگرایان نیز به یک معنی اگرچه صبورتر از روشنفکران بودهاند اما در قبال مقصدهای تعیینشدهی خویش کمتر مسیرهای طولانی را در نظر آوردهاند.شاید سودازدگیِ معاصر ایرانی از جمله از همینجا هم نشأت بگیرد. همین کمحوصلگی و ترسیم چشماندازهای نزدیک..
نیک که بنگریم مسئلهی امید و نومیدی چندان به محتوای اندیشهها باز نمیگردد که به نحوهی مواجههی اندیشمندان با اندیشههایشان و سپس نسبت اندیشهها با واقعیت خارجی و بیرونیِ اجتماعی و تاریخی. در طیّ دو دهه آرزوهای بزرگ اقتصادی را در یک اجتماع ترویج کردن، وقتی در غیابِ ترویجِ نگرش اجتماعی و سیاسی و تاریخی روی دهد البته که شهوتهای سریع را برمیانگیزد اما فرو نمینشانَد و نومیدیهای سریع را به جای امیدواریهای درازدامن بر میانگیزد.این نتیجهی راهحلهای متعارضی است که پروژهی اقتباسیِ مهندسی اجتماعی و مهندسی فرهنگی به بار میآورَد. امیدِ باطل جز بازتولید سودازدگی دیرسال ایرانی را در پی نمیتواند داشت؛ سودازدگیای که همواره در پاسخِ پرسشِ «آینده کجاست؟» نزدیکترین واحه را مقصد میگیرد. اما اندیشمند ایرانی ـ خواه سنتگرا و خواه مدرنیست ـ اگر چشمی به پیشپا دارد لاجرم بایستی چشمی به دوردست بدوزد. شاید اینطور باشد که طیطریق از واحهای به واحهی دیگر به چیزی بیش از سرگردانی بینجامد.
بعد از اینهمه باید دید ملالِ امید را چگونه میتوان تاب آورد و سپس باز پرسید:«آینده کجاست؟» اینجا امید وجهی الهیاتی مییابد و پایبندی بیقیدوشرطی را طلب میکند که وابستهی افتوخیزهای بازار نباشد. بازجستن آن ایمانِ راسخی که دوردست را مقصد میگیرد و ناکامیِ اراده را دلیل کافی برای نومیدی نمیبیند لازمهی پدید آوردن وضعیتی است که در آن صدر و ذیل جامعه به یک اندازه با واقعیت بیرونی و ناکامی اراده کنار آمده باشند. به یک معنی ناکامی اراده بخشی از همان وضعیتی است که واقعیت را شکل میدهد.
در این باره تقصیرها و ناکامیها تقسیمشدنی نیستند. در عین حال البته نمیتوان تصمیم را به تعویق انداخت. ناکامی اراده توجیه کافی برای بیتصمیمی فراهم نمیآورَد.سرسختی ملالآور و متعبدانهای لازم است تا مسیری طولانی به سمت آیندهای دور در پیش گرفته شود بیآنکه خیال کنیم محتوای تقابلها و تعارضهای فکری اساساً موضوع قابلذکری است. بنا به آن تعبیر مشهور:«حال سه چیز باقی است؛ ایمان و امید و محبت. و بزرگترینِ اینها محبت است.»
حال دوباره و چندباره باید پرسید: آینده کجاست؟ آیا آخرالزمان نزدیک است؟ اگرهم آخرالزمان نزدیک باشد باید پذیرفت ارادهای برای رسیدن به آیندهای دور باید در کار باشد؛ چه برای سنتگرا و چه برای مدرنیست و بگذار آخرالزمان در لحظهای فرا برسد که ارادهای برای دستیافتن به آیندهای دوردست در کار باشد و ناکام بماند. همواره لازم است ارادهای در کار باشد تا ناکام بماند.
** یادداشت ” امید با فرآیندها پیش میرود و نومیدی با نتایج ” در جریان همایش امید اجتماعی در ایران به نگارش درآمده است.