حق زیستن
فاطمه مهریخواه
بر اساس برآورد سازمان جهانی بهداشت، 15 درصد جمعیت جهان دارای ناتوانی هستند، اگر همین 15 درصد را نسبت به جمعیت ایران محاسبه کنیم، حدود 11 میلیون نفر در کشور ما به نوعی از ناتوانی رنج میبرند؛ یعنی جمعیتی برابر با جمعیت استان تهران در سال 85 که به لحاظ جمعیتی بزرگترین استان کشور است؛ در حقیقت معلولان پر جمعیتترین اقلیت غیر نژادی در جهان هستند؛ بنابراین لازم است که در سیاستگذاریها، تصویب قوانین و برنامههای توسعهای لحاظ شوند؛ این در حالی است که در ایران حتی تلاشی برای تهیه آمار دقیقی از این افراد صورت نمیگیرد و چون آماری در دسترس نیست، این تصور در مسئولان ایجاد میشود که آمار افراد دارای معلولیت پایین است.
مجمع عمومی سازمان ملل متحد، در سال 1992 سوم دسامبر را روز جهانی معلولان نام گذاری کرد، اختصاص یک روز در سال به افراد دارای ناتوانی برای تأکید بر این نکته است که هر فرد انسانی فارغ از شرایط جسمی، روانی، نژادی، قومی و… دارای حق زندگی است، از این رو افراد دارای معلولیت یا ناتوانی نیز باید از حقوق بنیادین خود؛ یعنی حق زندگی، رفع هرگونه تبعیض، آزادی، برابری، حقوق مدنی و خصوصی، شناسایی به عنوان یک فرد، حق رأی و شهروندی، حقوق اجتماعی و فرهنگی، آموزش، شغل، بهداشت، استانداردهای زندگی، حق مشارکت در توسعۀ اجتماعی و همچنین حق دسترسی برخوردار باشند.
هر سال در این روز در شهرهای مختلف و از سوی دستگاههای ذی ربط مثل بهزیستی، سازمان آموزش و پرورش استثنایی و… مراسمی برگزار میشود که بیشتر شمایل جشن به خود میگیرد، مسئولان در این مراسم سخنرانی میکنند، وعدههایی میدهند و تمام میشود تا سال بعد، بیآن که برنامۀ مدونی برای بهبود کیفیت زندگی افراد دارای معلولیت داشته باشند؛ نه این که هیچ برنامهای نباشد یا فعالیتی صورت نگیرد؛ اما ابتر است. قانون حمایت از افراد دارای معلولیت را تصویب میکنند؛ ولی ضمانت اجرایی ندارد یا بودجهای برای تحقق آن اختصاص نمیدهند، پیاده روها را برای نابینایان مناسبسازی میکنند؛ اما در مورد آن فرهنگسازی نمیکنند که این برجستگیها برای عبور نابینایان است و کسی نباید در این قسمتها مانعی ایجاد کند یا این که برجستگیها در نهایت به جای این که به پل ختم شوند، به جوی آب ختم میشوند، هزینه هنگفتی را برای تهیه وسایل توانبخشی صرف میکنند؛ اما شرایط و زیر ساختهای بهرهمندی از آنها را برای افراد دارای ناتوانی فراهم نمیکنند و مسائلی از این قبیل. این اتفاقات نشان میدهد که تا چه حد آگاهی سیاستگذاران، مجریان قانون و حتی سازمانهای متولی امور افراد دارای معلولیت نسبت به مسائل و مشکلات این قشر اندک است. برای بهبود کیفیت زندگی افراد دارای معلولیت نیازمند همکاری تمامی ارکان جامعه، از نهادهای دولتی گرفته تا تشکلهای مدنی، خانوادهها و حتی خود معلولان هستیم، زمانی که این همکاری در قالب بسیج عمومی شکل بگیرد شاهد چیزی خواهیم بود که تحت عنوان توانبخشی مبتنی بر جامعه مطرح میشود.
توانبخشی مبتنی بر جامعه حاصل تلاشهای مشترک معلولان، خانوادهها و تمام بخشهای جامعه است که خدمات ارائه میکنند. برنامهای همه جانبه که زندگی، توسعه مهارتها، خوداشتغالی، خدمات مالی و… را شامل میشود(معلولیت، چالشها و سیاستها در ایران، مؤسسه رحمان:1397)؛ بر این اساس از خود معلولان، خانوادههایشان و همۀ بخشهای جامعه استفاده میشود برای این که خدمات توانبخشی به دورترین نقاط و بیشترین افراد برسد. بر اساس این برنامه رسانهها باید برنامههایی در جهت افزایش آگاهیهای عمومی در حوزه معلولیت بسازند و با ارائه دقیق از توانمندیها و ناتواناییهای معلولان نگرشهای نادرست جامعه را اصلاح کنند. آموزش و پرورش در این زمینهها به دانشآموزان و خانوادههایشان آموزش بدهد. شهرداریها و سازمانهای دولتی محیطهای شهری و عمومی را برای معلولان دسترسپذیر کنند، دولت شرایط اشتغال آنان را فراهم کند، بهزیستی امکانات توانبخشی و آموزشی در اختیار تمامی معلولان و خانوادههایشان تا دورترین نقاط قرار بدهد و… از این رو آموزش و پرورش، بهزیستی یا هر ارگان دیگری نمیتواند مسئولیت را از خود سلب کند و بگوید مسائل معلولان به من مربوط نیست. از سوی دیگر خود معلولان نیز باید مطالبهگری داشته باشند و در جهت احقاق حقوق خود و افزایش سطح آگاهی جامعه تلاش کنند. آنها میتوانند از ظرفیت فضای مجازی و رسانههای اجتماعی استفاده کنند و از این طریق آگاهیبخشی و مطالبهگری کنند، از حمایت مردم برخوردار شوند و صدای خود را به گوش دستگاههای ذی ربط برسانند.
« سازمان بینالمللی کار، یونسکو و سازمان جهانی بهداشت در سال ۲۰۰۴، مهمترین شاخصهای توانبخشی مبتنی بر جامعه را تعریف کردند. طبق این تعریف، توانبخشی مبتنی بر جامعه نوعی راهبرد در برنامه توسعه جوامع است که چهار وظیفه بر عهده دارد: توانبخشی، کاهش فقر، برابرسازی فرصتها و تلفیق اجتماعی«(همان).
توانبخشی به این معنا است که یک فرد دارای معلولیت تا حد مطلوبی از استقلال فردی برخوردار باشد، این امر مستلزم آن است که محیط خانه، خیابان، مرکز خرید، ادارات، اماکن تفریحی و… برای او دسترسپذیر باشد.
کاهش فقر نیز به این معنا است که یک فرد معلول با کمترین هزینه بتواند به خدمات توانبخشی دست یابد؛ یعنی اگر در حاشیه شهر یا روستا زندگی میکند، خدمات توانبخشی به منزل او برود، نه این که خودش برای دریافت این خدمات به شهر مراجعه کند.
برابرسازی فرصتها اشاره به برخورداریها دارد؛ به این معنا که هر فرد دارای معلولیت باید مثل همه از حقوق انسانی و شهروندی برخوردار باشد، مثل همه از امکانات آموزشی، خدمات سلامت، تفریحی و سرگرمی بهرهمند شود، به همان میزانی که دیگران امکان رشد و پیشرفت دارند، او هم داشته باشد، مشارکت اجتماعی داشته باشد و بتواند در جهت توسعه جامعه تلاش کند.
تلفیق اجتماعی نیز به معنای ادغام معلولان در جامعه است؛ به بیان دیگر پذیرش افراد دارای معلولیت در جامعه؛ بدین معنا که بتوانند به راحتی حضور اجتماعی داشته باشند، خودشان را به جامعه ارائه بدهند و متناسب با تواناییهایشان مشغول به کار شوند. در این صورت است که میتوانیم بگوییم گامی در جهت رفع تبعیض در جامعه برداشتهایم؛ اما سؤال این است که فاصله ما تا رسیدن به این نقطه چقدر است؟