میدانند که میشنویم فرشته سادات شیخالاسلام مدیر یک مدرسه غیرانتفاعی در شهر قم است که تلاش دارد گفتگوی دوسویه میان مدرسه و دانشآموز، همیشه در جریان باشد. سراغ او رفتیم تا از راههایی که برای شنیدن صدای دانشآموز طراحی کردهاند، بگوید.
بین بخشنامههایی که آموزشوپرورش برای مدارس میفرستد، سهمی هم برای شنیدن دیدگاههای دانشآموزان در نظر گرفته شده است؟ درباره فضای فیزیکی مدرسه گرفته تا محتوا و شکل کتابهای درسی، روش تدریس و اخلاق آموزگاران.
مطالعه بخشنامهها فرصت زیادی میطلبد و معمولا مدیران کامل نمیخوانند، مگر مدارس دولتی که میخواهند خیلی خوب پاسخگو باشند چون در امتیاز خود و مدرسهشان تاثیر دارد. در غیر این صورت معمولا بخشنامههایی مطالعه میشود که همین الان باید انجام شود. من تسلط زیادی به بخشنامهها ندارم. البته مقطع دبستان و متوسطه از این لحاظ متفاوت است. یک پرسش مهر هرسال برگزار میشود، اما اینکه پاسخها چقدر کاربردی میشوند را نمیدانم. راههای دیگر، انجمن اولیا و مربیان، و شورای دانشآموزیست که از طرف آموزشوپرورش جدی گرفته میشود، اما اجرایشان بستگی به مسئولان مدارس دارد که چقدر کارا باشد. گاه هم پیش میآید مدرسه خوب اجرا میکند، اما برای گزارش به بالادستیها انگیزهای ندارد؛ مثل ما که خیلی از برنامهها را بالاتر از سطح موردنظر آموزشوپرورش انجام میدهیم، اما آنقدر درگیر کار اجرایی هستیم که برای گزارشهای جزئی فرصت نداریم.
تجربه خودتان از شورا چه بوده است؟
بچهها سازوکار زندگی اجتماعی را از این طریق میتوانند یاد بگیرند. مشارکت و اشتیاق خوبی برای شرکت در شورا دارند. ولی ما غیر از زمان یک هفتهای برای تبلیغات کاغذی، از داوطلبان میخواهیم سر صف برنامههاشان را توضیح دهند و بچههای دیگر از آنها بپرسند. خیلی جالب است که بادقت گوش میدهند، گفتگو میکنند و برایشان جدیست. از داوطلبان میپرسیم که چه برنامههایی برای رسیدن به آنها دارید؟ تا بدانند که نمیشود فقط وعده و وعید بدهند، بدون هیچ پشتوانه و امکان عملی. پارسال یکی از بچهها که رای بالا آورد، برنامهاش این بود که حیوان به مدرسه بیاورد. ازآنجاکه در مدرسه ما حیوان رفتوآمد دارد و خود او هم حیواندوست بود و میتوانست مراقبت کند، بچهها میدانستند ممکن است عملی شود و برای همین رای آورد. وقتی شورا تشکیل میشود، آنقدری که خودمان دوست داریم، مرتب جلسه تشکیل نمیشود. ولی بچهها هر ایدهای داشته باشند، به ما میرسانند. حتی گاه اعتراضاتشان را در قالب تظاهرات بیان میکنند و شعار میدهند یا کاغذ به در و دیوار میچسبانند تا مطالبه و نظرشان را برسانند. اصرار داریم بچهها تفکر انتقادی داشته باشند و خب به هر نسبت به کسی اجازه فکر کردن نقادانه میدهی، باید نتیجهاش را هم بپذیری؛ ممکن است آنقدر که تو میخواهی، همراهیات نکند. چه اعضای اصلی شورا و چه دیگر بچهها میتوانند بین خودشان مسئلهای را مطرح کنند، به جمعبندی برسند و به شکل مکتوب یا حضوری، یکیشان نماینده شود و به معاون پرورشی یا مدیر بگوید. سپس بررسی میکنیم که برای ایده لازم است جلسه تشکیل شود یا نه. فکرِ بعضی برنامههایی که در مدرسه اجرا میشود، از بچههای شورا آمده. اگر ما درست نیازسنجی کرده باشیم، خود ایدهها مسیرشان را پیدا میکنند و انجام میشوند. گاه دانشآموز مستقیم سراغ من میآید، گاه با معلمش در میان میگذارد و او راهنمایی میکند باید پیش کدامیک از اولیای مدرسه برود. بچهها میدانند ارتباط مداوم وجود دارد، میدانند حرفشان دستکم شنیده میشود. در اجرا، ممکن است فرصت نکنیم یا در اولویتبندیها دچار اشتباه شویم. بچهها میدانند که میشود بین کلاس، ده دقیقه اجازه بگیرند و زمانی که خلوت است، سراغ من یا دیگر مسئولان بیایند حرفشان را خصوصی بزنند. از سوی دیگر، ما هم اگر انتقادی به رفتار بچهها داشته باشیم، میدانند چیز وحشتناکی نیست و یک صحبت آرام و عادیست. بههرحال بچهها برخاسته از همین جامعه هستند؛ گاه کنترل هیجانات و خشم را بلد نیستند، ضعف درسی یا ترسهایی دارند. این شنوا بودن، از دوطرف است. درکل، همه این شکل تعاملات را مثبت میدانیم.
معمولا بچهها پیرامون چه موضوعاتی حرف دارند؟
از دمای کلاس گرفته تا کتابخانه، سروصدای مدرسه، اعتراض به اینکه فلان کارورز آمده، به ما اخم میکند. بازخوردهای بچهها را حتما پی میگیریم؛ اگر بازخوردهای منفی زیاد شود، از کارورز نگاهش را به مدرسه و دانشآموز میپرسیم. انتقال احساس و نظر دانشآموزان، تجربه جالبیست؛ گاه ورودیهای جدید که با ما آشنا نیستند، ابا دارند از اینکه به معلمشان چیزی بگویند، چون خاطره خوبی از سالهای پیش ندارند و مستقیم پیش من میآیند. الزاما هم اعتراض نیست، فقط دوست دارند گپ بزنند، یا حتی بازخورد مثبت بدهند. گاه هم حرفهایی میزنند که کاملا مشخص است حرف خانوادههاست. به جای اینکه پدر و مادر نقدشان را به ما بگویند، به بچهشان منتقل میکنند و این ناامن کردن فضای اوست. دلیل ندارد دانشآموز، واسطه انتقادات والدین و مدرسه باشد. والدین ما طی این چندسال متوجه شدهاند مثلا شهریه هرقدر به تعویق بیفتد، نه ما نه آنها، از طریق دانشآموز نباید نامه و پیغامی رد و بدل کنیم.
مرز میان صمیمیت و جدیت را چگونه روشن میکنید؟
قاعده کلی این است که بچهها هر زمانی میتوانند پیش من بیایند. مگر وقتی که دارم با بقیه بازی میکنم یا حرف میزنم. اما اگر در دفتر مشغول کارم باشم، باید اجازه بگیرند. ممکن است همان موقع بتوانم پاسخگو باشم، ممکن است بگویم زنگ تفریحِ بعد باهم صحبت میکنیم. گاه موردی پیش میآید؛ مثلا شما میدانی فلان دانشآموز در مرز میان امنیت و عدم امنیت است و باید زود شنیده شود. خیلی اوقات هم مسئله بچهها همین که مطرح میشود، حل میشود؛ میخواهند به حس امنیت و خاطرجمعی برسند و بروند. گاه هم به تناسب مورد، لازم است کودک بداند که حل مشکلش زمان میبرد و باید صبر کند. خیلی اوقات درباره مشکل شخصی یا کلاس، باید یاد بگیرند که مربوط به خودشان است و باید بتوانند حلش کنند. این بازخورد را میدهیم که: «خیلی خوب است مطرح کردی، من فهمیدم مهم است، اما خب مسئله توست و باید ببینی چطور میتوانی حلش کنی. یا، مسئله کلاس شماست، پس راهحلش هم در کلاستان است.» بچههای ما روزانه نیمساعت نشست کلاسی دارند که در آن میتوانند درباره مسائل کلاس یا هر موضوع دیگری، با حضور معلم صحبت کنند. از آذر به بعد، مراجعاتم بسیار کمتر میشود، چون یاد میگیرند هر مسئله را در چه روالی باید طرح و حل کرد. حتی پیشدبستانیها هم این کار را میکنند؛ به معلم میگویند که فلان مشکل یا پیشنهاد را میخواهم مطرح کنم. معلم گوشه تخته مینویسد. دانشآموز پیشدبستانی نمیتواند بخواند، اما میداند این برای معلم ارزشمند است که اینجا نوشته و برای نشست برنامهریزی خواهیم داشت. همه هم باید حضور و مشارکت داشته باشند؛ و همین جور هم میشود. نشست کلاسی قوانینی دارد که خود بچهها اولِ سال باید باهم بنشینند تنظیمش کنند. معمولا وظیفهای را که به بچهها محول میکنیم، سختگیرانهتر از آنچه ما میخواستیم، انجام میدهند و پای آن میایستند.
این ایده خودتان است؟
اجرای آن بله، اما ایدهاش را از کتاب یک روانشناس آمریکایی به نام جین نلسن درآوردهایم که با سیستم روانشناسیِ آدلر کار میکند. این کتاب را همه کادر مدرسه خواندهاند و برای والدین هم تدریس کردهایم: «تربیت سالم در خانه، تربیت سالم در مدرسه».
من این شکایت را خیلی میشنوم که کتابهای درسی زیاد و سنگین هستند و فرصت نمیشود به کارهای فوقبرنامه پرداخت. شما این را چگونه مدیریت میکنید؟
هم کتابهای دبستان الان خیلی بهتر شده، هم سند تحول، توقع سواد عمومی را در شش سال اول دارد. مشکل، به چشمانداز والدین برمیگردد که کنکور است و بنابراین مطالبه جامعه میشود سطح سوادِ بالاتر نسبت به فلان مدرسه و تست و کتابهای کمکدرسی و آزمونهای ادواری از اول دبستان! تبعا حجم مطالب بالا میرود و فرصت کارهایی که در دبستان نیاز است، نخواهد بود. درحالیکه بچهها میتوانند از خود کتاب یاد بگیرند و نیازی به معلم خصوصی و کمکآموزشی نیست. به بچه باید یاد بدهیم چگونه با کتابش زندگی کند و پاسخ مسائلش را در آن پیدا کند. مشکل اساسی در آموزش دبستان، نیروی انسانیست؛ معلم باور دارد کتابها کم هستند، محتوا ندارند و باید به کمکآموزشی روی بیاوریم. والدین هم مشتاقاند ببینند هزینه کردهاند، چقدر نتیجه گرفتهاند؛ بچهشان را با دیگران مقایسه میکنند. بچههای مدرسهای شبیه ما که میخواهد به کتابهای درسی اکتفا کند، در قیاس با همسن و سالان انگار کمسوادند. درحالیکه بقیه چیزهایی بیش از نیازشان حفظ کردهاند. کتاب کمکآموزشی هیچوقت نمیتواند مهارتهای خواندن، نوشتن و درک مطلب را تقویت کند.
و سخن پایانی…؟
یک بار مسئول مدرسهای پسرانه آمد و گفت مدرسهتان به این معروف است که صدای داد و فریاد از آن شنیده نمیشود. شما چه کار میکنید که بچههاتان سر همدیگر داد نمیزنند؟ گفتم: خیلی ساده! ما مسئولان مدرسه، داد نمیزنیم. حتی در حیاط اگر با یکی از بچهها کار داشته باشیم، به دانشآموزی که نزدیکمان است، میگوییم اگر آن طرف رفتی، فلانی را صدا کن بگو پیش من بیاید کارش دارم. بچهها آنچه را میبینند، یاد میگیرند. ما نمیتوانیم آموزشوپرورش را مثلا سه سال تعطیل کنیم تا نیروی انسانی خوب پرورش دهد. امیدوارم مطالبه عمومی، گسترش یابد و عمیقتر شود؛ از حذف کنکور گرفته تا تقویت نیروی انسانی و ارتقای کیفیت نظام آموزشی.
*** “میدانند که میشنویم” یکی از مطالب ویژهنامه روز دانشآموز است.. برای مطالعه مطالب بیشتر اینجا و اینجا کلیک کنید.