نشست “آسیبهای اجتماعی در جامعهی امروز” اسفند ماه 1388 با حضور حبیب الله پیمان در موسسه رحمان برگزار شد.
در خصوص آسيبهای اجتماعی مطالعات زيادی شده است. در همهی جوامع آسيبهای اجتماعی وجود داشته و نكتهی مهم اين است كه نمیتوان آسيبهای اجتماعی را در جامعهای به صفر رساند، ولی مسأله اين است كه ايران هماكنون بهلحاظ شيوع و توسعهی برخی از آسيبها، در نخستين دهكها قرار دارد: در حال حاضر به لحاظ ميزان اعتياد (8/2 درصد) در صدر كشورهای آسيايی قرار داريم، سن تنفروشی در 96 درصد موارد زير 13 سال بوده است، به عبارت ديگر 2 درصد از جمعيت تنفروشان بين سنين 9 تا 12 سال هستند. ميزان دستگيرشدگان مواد مخدر طی يك سال 4/58 درصد و در مجموع در طول يك دورهی 17 ساله 1054 دهم درصد افزايش داشته است. متوسط زمان دسترسی به مواد مخدر در شهر تهران 4 ساعت است. برخی از آمارها حدود 35 درصد و برخی از آمارها حدود 70 درصد جمعيت را زير خطر فقر اعلام كردهاند. 95 درصد دختران فراری ظرف مدت 48 ساعت اول گرفتار تنفروش میشوند و… اين ارقام نشان میدهد كه متأسفانه آسيبهای اجتماعی در ايران، با چه سرعتی در حال گسترش است.
فهرستی از آسيبها را میتوان بدين صورت نام برد: فقر و خشونت و اعتياد، فساد مالی و بزهكاریهای مختلف، فحشا، خودكشی و ديگرآزاری، اضطراب و افسردگی، فرار از كشور، بیاعتمادی و كاهش سرمايهی اجتماعی، تضعيف همبستگی و علايق جمعی و ملی و اجتماعی، كاهش مشاركت اجتماعی، از خود بيگانگی، بیهويتی، حاشيهنشينی، بیعدالتی و فروپاشی نظام هنجارها و ارزشها كه نوعی آنومی در جامعه ايجاد كرده است. در تلاش برای كاهش آسيبهای اجتماعی، بايد به علل و ريشههای اين مشكلات پی برد و مشكل را از ريشه خشكاند.
سؤال اينجاست كه چه عاملی باعث افزايش آسيبهای اجتماعی شده است و آيا نسبت به دوران قبل از انقلاب شاهد تغييری در روند آسيبها بودهايم يا خير؟ چرا كه با مضمون عدالت و آزادی و صلحی كه در انقلاب ما نهفته است، انتظار بر اين است كه نه يكباره ولي به تدريج اين آسيبها كاهش يابد. ولی متأسفانه شاهد روند صعودی آسيبهای اجتماعی بهخصوص از دوران جنگ به بعد هستيم. در چرايی اين امر كه چرا از بعد از انقلاب تا بعد از جنگ شيوع آسيبهای اجتماعی كاهش و سپس افزايش يافته است، گفته شده است كه در دوران بعد از جنگ حالت همبستگی ميان افراد برای دفاع از كشور و ارزشهای انقلابی كمكم كمرنگ شد و نظام اقتصادی- اجتماعی- سياسی در حال شكلگيری از پوشش تبليغات دفاع و جنگ و ارزشها خارج و واقعيت آن مشخص شد.
در ميان آسيبها كم و بيش عامل فقر مشترك است. خانوادهای كه گرفتار فقر میشود، توان تأمين نيازهايش را ندارد و شكافی ميان نيازها و آرزوها و امكانات در دسترس احساس میكند. اين شكاف موجب میشود كه اين افراد همبستگی و اعتماد به هنجارهای اجتماعی را از دست بدهند. معمولاً افراد برای برونرفت از شرايط دشوار، به هنجارها و امكانات موجود روی میآورند، ولی در شرايط آنوميك ديگر نه تحصيلات میتواند به آنها كمك كند، نه میتوانند شغلی پيدا كنند و نه… بنابراين وقتی نمیتوانند از وسايل مشروع برای تأمين زندگی خود استفاده كنند، به راههای انحرافی روی میآورند و از آنجا كه راه ديگری ندارند و همبستگیهای اجتماعی آنان نيز بريده شده است، به گروههای بزهكار میپيوندند، در دام اعتياد میافتند، از كشور فرار میكنند و… و متأسفانه وقتی پيوند جمعی بريده شد، هنجارها نيز از بين میرود، فرد از جامعه جدا میشود و در جستوجوی مكانی امن برای اين بیهويتی و سرگردانی خود، به گروههای بزهكار میپيوندد.
در بررسی خشونت بايد گفت كه برخی از انواع خشونت موردی است، برای مثال پدر بيكار يا معتاد به همسر يا كودك خود خشونت میكند. خشونت لزوماً فيزيكی نيست، خشونت میتواند نسبت به حيثيت روانی، فرهنگی و مسلكی فرد صورت پذيرد. اين خشونت فرد را دچار آنومی میكند و باعث میشود فرد به دنبال مكان امنی باشد تا بتواند خود را در آنجا بازسازی نمايد.
تقريباً تمامی آسيبهای ديگر از اين دو آسيب (فقر و خشونت) سرچشمه میگيرند. خودكشی و ديگر آزاری واكنشی به نااميدی ناشی از تنهايی يا فقر و محروميت است. فرار از كشور ناشی از بیهويتی يا وضعيت بسيار نامساعد اجتماعی- سياسی است. كاهش سرمايهی اجتماعی میتواند در اثر فقر يا انواع خشونتها باشد.
در سطح كلان و برای مثال در مورد مشاركت اجتماعی، فرد میآموزد كه همهی افراد مسئول حفظ سرزمينشان هستند، همهی افراد حق مشاركت در امور عمومی را دارند و… ولی در عمل حق مشاركت از او گرفته میشود و در صورت مشاركت با واكنش بد با او برخورد میشود. اين ضربهها به كار جمعی آنچنان قوی بوده كه اعتماد به كار جمعی كم شده است. بنابراين میتوان گفت اين امور نتيجهی تجربهی ضربهی تلخ تكرارشوندهای است كه به اعتماد عمومی وارد شده و در تمامی سطوح نيز در حال بازتوليد است.
بزهكاری بحرانی است كه در هويت فرد و ارزشهای فردی و در اثر گسست از جامعه ايجاد میشود كه در نهايت به پيوستن فرد به دستههای خلافكار میانجامد.
تمامی اين بزهها و آسيبها يكی به فقر برمیگردد كه مانع از تأمين نيازهای اساسی فرد از راههای مشروع و روابط هنجارمند میشود و ديگری به خشونت و تجاوز به حريم شخصی فرد (مادی، روانی- عاطفی، اجتماعی، فكری). فرد برای تداوم روابط خود با اجتماع و محيطزيست بايد نوعی انسجام فكری داشته باشد، وقتی فضای فرهنگی جامعه تيره میشود، آزادی تبادل فكری برای بازسازی هنجارها وجود ندارد، هر نوع بيان شفاف عقايد و نظريات شخصی و جمعی با خشونت پاسخ داده میشود و… ديگر فرد نمیتواند نظام ارزشها و هنجارهای خود را بازتوليد كند و بنابراين دچار آسيب میشود. چرا كه هستی با ارتباط است كه تداوم پيدا میكند و به محض اينكه تبادل ارزشها (فكری، معنوی، مادی، عاطفی و…) از دست میرود، سير فروپاشی آغاز میشود.
دو نوع ارتباط وجود دارد:
1- ارتباطی كه امكان بروز خلاقيت در آن وجود دارد، در اين نوع ارتباط توليدات خلاق افراد مبادله میشود. در اين مبادلهی توليدات است كه نيازهای مادی، فكری، روانی و عاطفی هر دو طرف تأمين میشود. حال اگر به هر دليلی اين ارتباط مختل شود، از آنجا كه توليدات (هنری، فكری، عاطفی و…) مبادله نمیشود، توليد جديدی صورت نمیپذيرد. بنابراين توليدات هنری، فكری، عاطفی و… جز در يك مكان امن امكانپذير نيست. بنابراين میتوان گفت تمامی آسيبها و اختلالات در نتيجهی آسيب به ارتباطات رخ میدهد.
2- ارتباطی كه بر اساس خشونت و سلطه شكل میپذيرد و در آن انسان بهجای دوستی و صلح، كينه و دشمنی و نفرت و عدمامنيت دريافت میكند. حتی مايحتاج مادی با تحقير برآورده میشود و بنابراين با آرامش به مصرف نمیرسد. طبيعی است كه اين امر برای ما توليد زندگی آرامشبخش نخواهد كرد و واكنش انسان به اين نوع روابط است كه آسيب اجتماعی توليد میكند.
اگر بخواهيم از مدل فيزيولوژيك استرس استفاده كنيم، بايد بگوييم كه استرس زمانی ايجاد میشود كه فراتر از ظرفيت فرد به او فشار وارد شود. در اين شرايط بدن ابتدا میكوشد با فشار وارد آمده مقابله كند ولی در صورت ادامهی شرايط استرسزا و در صورتی كه تلاشهای فرد نتواند استرس را كاهش دهد، منجر به بيماری خواهد شد. به همين قياس واكنش به موقعيت ناهنجار اجتماعی (فقر و خشونت) است كه آسيب اجتماعی توليد میكند. در سطح جامعه اولين اتفاقی كه میافتد اين است كه سازمان حياتی ما دچار ناامنی میشود كه هم میتواند در سطح مادی و هم در سطح علايق و فكر و… اتفاق بيفتد. واكنش اوليه انسان به اين تهديدات اين است كه در ابتدا از راههای متعارف سعی در برطرف كردن مشكل مینمايد. برای مثال برای بالابردن سطح كاری خود به تحصيل میپردازد، برای افزودن بر درآمد خود به شغل دوم روی میآورد و… ولی اگر شرايط اجتماعی بهگونهای باشد كه اين راهحلها نتواند گره از مشكل فرد بگشايد و ناامنی شديدتر از تلاشی كه فرد برای غلبه بر ناامنی از خود بروز میدهد، ادامه پيدا كند، آنگاه واكنش فرد عوض میشود و بهگونهي ديگر واكنش نشان میدهد، در اينجاست كه آسيبهای اجتماعی به وقوع میپيوندد. بنابراين بهطور خلاصه میتوان گفت توسعهنايافتگی، فقر و نابرابری و خشونت منشأ تمامی آسيبهای اجتماعی هستند.
دولت در ايران از سالهای بسيار دور تا امروز چند ويژگی پايدار داشته است: متمركز و بنابراين به لحاظ تملك توسعهطلب و انحصارطلب بوده است. چنين ويژگیهايی به تجاوز به مرزهای جديد میانجامد، كه نه تنها مرزهای جغرافيايی است، بلكه مرزهای اجتماعی را نيز دربرمیگيرد و مرتباً بايد تمامی گروهها و طبقات اجتماعی تحت سلطه قرار گيرند. نظام پادشاه و رعيتی دقيقاً چنين نظامی است كه تا مدتها بر ايران حاكم بوده است. در چنين شرايطی تودهی مردم ديگر نمیتوانند استقلال فكری و اقتصادی داشته باشند. در چنين شرايطی برای اين كه توليد ادامه پيدا كند، مرتباً بايد يك نفر مواظب امور باشد تا زورگويی صورت نپذيرد و به حقوق مردم تجاوز نشود. انتظار مردم نيز بر اين است كه عدالت برقرار باشد. در چنين نظامی از آنجا كه تمامی امكانات در اختيار دولت است و بنيانهای رفاه عمومی و زيرساختهای اقتصادی- اجتماعی از توان مردم خارج است، سامان دادن به امور كشور (براي مثال ساختن سد، كاروانسرا، جاده و…) از وظايف دولت است. بنابراين رابطه بدين گونه شكل گرفته بوده است كه دولت بايد عدالت و آبادانی را برای مردم تأمين میكرده و مردم نيز بايد هرچه داشتند در اختيار دولت میگذاشتند. در اين شرايط اگر دولت ايدهآل عمل میكرد، برای مدتی میتوانست دوام بياورد. اما اين دوام هميشه كوتاه بوده است، زيرا تناقضی وجود دارد: امپراطوری بايد مرتباً گسترش پيدا كند و اين گسترش مرتباً نيروهای ضد خود را پرورش میدهد. برای مثال وقتی در جنگی سرزمين ديگری به تملك درمیآيد، بر ميزان كينه و دشمنی افزوده میشود. در داخل جامعه نيز فشاری كه برای گرفتن سرباز و نيروی انسانی و بهدست آوردن ارزش افزودهی اقتصادی برای تأمين نيازهای رو به گسترش ديوانسالاری عظيم امپراطوری و… وارد میشود، دائماً جامعه تحت فشار قرار میدهد و نارضايتی ايجاد میكند. اين نارضايتی داخلی و دشمنی خارجی باعث فروريختن نظام حاكم میشود.
دولتی كه در عرصههای عمومی مداخلهجوست و استقلالی برای جامعه و نيروهای اجتماعی قائل نيست، نمیتواند توليد امنيت نمايد. چرا كه دولت متمركز توسعهطلب مداخلهجو با اصل امنيت در تناقض است، چون لازمهی امنيت مصون ماندن از تجاوز و مداخله است. هر دخالتی امنيت را بر هم میزند و بیثباتی به همراه میآورد. بنابراين میتوان گفت ناامنی و بیثباتی پايدار از گذشتههای دور بر ايران سايه داشته است. فقدان امنيت جلوی شكوفايی را میگيرد و بنابراين در طول تاريخ نيز شاهد اين موضوع هستيم كه هر زمان امنيت بر جامعه حكمفرما بوده، شكوفايی نيز وجود داشته است.
بنابراين قدرت سياسی با مداخله و وابسته كردن حيات اقتصادی، اجتماعی، روانی و فكری جامعه به خودش، جامعه را ناامن میكند. در اين صورت هر مشكل حكومت به جامعه نيز انعكاس پيدا میكند و از آنجا كه جامعه استقلال اقتصادی، فكری و… ندارد، امنيت اقتصادی، فكری و… نيز نخواهد داشت و نبود امنيت باعث بهوجود نيامدن شكوفايی اقتصادی، فكری و… خواهد شد.
وقتی جامعه مستقل است، ميان نهادهای اجتماعی جامعه همبستگی بهوجود میآيد. اين همبستگیها تأمينكنندهی بخش عظيمی از امنيتی است كه افراد احتياج دارند. برعكس هنگامی كه مداخله صورت میپذيرد، احساس همبستگی مورد تعرض قرار میگيرد و بنابراين سرمايهی اجتماعی بهوجود نمیآيد.
خشونت نيز از اينجا سرچشمه میگيرد كه برای تسلط هرچه بيشتر بر مردم، به هر شكلی آنها را مجبور به اطاعت كرد و وفاداری را استمرار بخشيد. در اين شرايط برابری نيز وجود ندارد، زيرا در چنين موقعيتی هر چه افراد به مركز نزديكتر باشند، قدرت بيشتری دارند و به همان ميزان نيز از منابع مادی و غيرمادی بيشتر منتفع میشوند و همين امر منشأ نابرابری خواهد بود. بهطور تاريخی نيز مشاهده كردهايم كه مناطق مرزی كشور هميشه جز محرومترينها بودهاند. اين امر علل گوناگونی دارد ولی يكی از دلايل نيز دور بودن از مركز قدرت (سياسی، ايدئولوژی (اقليتهای دينی)، قومی و…) است.
حكومتها برای ادامهی بقای خود، علاوه بر اعمال اقتدار فيزيكی و خشونت، به يك عامل مشروعيتبخش نيز نياز داشتند. اين برچسب در نظام پادشاهی، بهرهمندی پادشاه از فر ايزدی بوده است كه او را گزيدهی خداوند میدانستند و بنابراين نبايد با او مخالفتی میكردند (البته اين موضوع نيز مطرح بوده كه در شرايطی كه پادشاه ظلم كند، فر از او جدا میشود و در اين حالت میتوان با او مخالفت كرد). پس در نظام پادشاهی مشروعيت آسمانی بوده است كه به اشخاص خاص داده میشده است ولی با گذشت زمان، تحولات عصر مدرن مشروعيت را به رضايت مردم منوط دانست و هم اكنون ما در دورهای قرار گرفتهايم كه اين هر دو نوع مشروعيت در كشور وجود دارد.
زمانی كه مبنای مشروعيت در آسمان است، در صورت بروز تناقض، مذهب ابزاری میشود برای حكومت و حتی حكومت خود را سمبل ارزشهای جامعه معرفی میكند. در اين شرايط وقتی كه حكومت با ارزشهای جامعه مخلوط میشود، هر گونه اشتباه حكومت به معنويت و اخلاق جامعه نيز آسيب وارد میسازد. يكی از روشهای كاهش آسيب، كنترل است، كنترل نيز هم درونی است و هم برونی. يعنی اگر نظارت بيرونی (قوانين، احزاب آزاد، مطبوعات آزاد و…) در جامعه كم شود، آسيبها بيشتر میشود. كنترل درونی (وجدان) نيز در طول دورهی تربيتی فرد و در نتيجهی اجتماعی شدن در فرد پديد میآيد. اين وجدان بر اساس هنجارهای جامعه و خانواده شكل میگيرد و برای سير بهنجار جامعه هر دو كنترل لازم است.
كنترل بيرونی در اثر تخريب نهادهای نظارتی و عدم استقلال جامعهی مدنی از بين میرود ولی كنترل درونی هنگامی آسيب میپذيرد كه دين و اخلاق ابزار مراكز قدرت میشوند. اين امر هنگامی رخ میدهد كه: 1- فرد در خانواده ميان ارزشهايی كه برای آن تبليغ میشود و رفتار والدين تناقض میبيند، و 2- حكومتی كه مدعی ايدئولوژيك بودن و اخلاقمند بودن است، خود اخلاق و قانون را زير پا بگذارد. دراين شرايط هنجارشكنی گسترش وسيع پيدا میكند.
در حال حاضر در جامعهی ما از بين رفتن دائمی امنيت و استقلال اجتماعی، عاطفی، فكری، فرهنگی و اقتصادی از يك سو مانع توسعه شده است و از سوی ديگر با اعمال خشونت و نابرابری و تبعيض و فقر، واكنش افراد آسيبشناسانه شده است. وقتی تهديد و ناامنی آنقدر شديد است كه فرد امكان بروز واكنش خلاق ندارد، احتمالا يكی از سه واكنش زير بروز میكند:
1- ستيز و خشونت متقابل كه خود خود منشأ آسيبهای جديدی است.
2- وابستگی و تسليم شدن به همان منبع سلطه كه خود منشأ خشونت بوده است. اين واكنش به اين دليل كه فرد را تحقير میكند و فرد هويت و استقلال خود را از دست میدهد، بيمارگونه است.
3- گريز و انزواجويی واكنش سوم است. فرد نمیتواند اصلاح كند و نمیخواهد تسليم شود، بنابراين با مهاجرت، پناه بردن به عرفان و مديتيشن، اعتياد و… خود را رهايی میبخشد.
اين هر سه واكنش كه در جامعهی ما مشاهده میشود، آسيبزا است. نكتهی مهم اين است كه آنچه كه از قِبَل ساختار قدرت از طريق مداخله و ايجاد ناامنی و بیثباتی در حيات جامعه انجام میشود، در مناسبات غلط خود جامعه نيز بازتوليد میشود. از لايههای نزديك حكومت شروع میشود و هرچه اين شرايط بيشتر ادامه پيدا كند، در تمامی سطوح جامعه بيشتر رخنه خواهد كرد. در اينجاست كه شاهد خيانت دوست به دوست، زن و شوهر نسبت به يكديگر و… میشويم. دليل بازتوليد نيز اين است كه اگر جامعه اين روابط را بازتوليد نكند، از بين خواهد رفت.
راهحل چيست؟ نبايد منتظر ماند، بايد كنشهای خلاق را ايجاد كرد و روابط را بر اساس مبادلهی توليدات شكل داد. بايد فكر، انديشه، تكنولوژی، كالاهای باارزش مادی، عشق، محبت و عاطفه توليد كنيم و بر اين اساس ارتباط برقرار نماييم. نتيجهی اين كنش خلاق در درجهی اول بهوجود آمدن همبستگی است كه بسيار اساسی است. اين همبستگی از يك سو ما را از چرخهی معيوب بازتوليد روابط مختل خارج میسازد و از سوی ديگر فضای امنی میآفريند كه منشأ شكوفايی است. اثر ديگر آن اين است كه ما را بهطور نسبی از وابستگی به حكومت رها میسازد. تكثير اين همبستگيها باعث ميشود كه حداقل در همان گروه احساس امنيت و آرامش داشته باشيم.
در همين سازمانهاي مردمنهاد ميتوان بيشتر بر روابط تأكيد كرد و با گسترش همبستگي بر ميزان امنيت افزود. كمكم با گسترش اين حلقه ميتوان آن را به كل جامعه گسترش داد.
*** متن نشست “آسیبهای اجتماعی در جامعهی امروز” در سومین پیش شماره داخلی مؤسسه رحمان به چاپ رسیده است.