نشست «بررسی وضعیت همبستگی و گسیختگی در جامعه امروز ایران» برگزار شد.
«بررسی وضعیت همبستگی و گسیختگی در جامعه امروز ایران» عنوان دومین نشست از مجموعه نشست «مسئله همبستگی و گسیختگی اجتماعی» با حضور دکتر آرمان ذاکری در چهارم اسفند ماه 1399 در موسسه رحمان برگزار شد.
آرمان ذاکری بحث خود را با دو نکته آغاز میکند نخست در مورد همبستگی اجتماعی به عنوان مهمترین مفهوم استفاده شده در سخنرانی میپردازد. وی اذعان میکند این واژه در دو معنای مثبت و منفی مورد استفاده قرار میگیرد که از سویی در معنای منفی آن، شامل جوامع فاشیستی و بنیادگرا است که به عنوان شدیدترین نوع همبستگی اجتماعی شناخته میشوند و از سویی دیگر در معنای مثبت آن شامل جامع شدن در عین تفاوت است. به عبارتی دیگر، همبستگی کنار هم قرار گرفتن در عین به رسمیت شناختن تفاوتهاست و انواعی از کثرتها را برای دفاع از یک کلیتی به اسم جامعه کنار هم قرار میدهد. شاخص مهم در معنای مثبت همبستگی اجتماعی در توانایی برقراری رابطه مسالمتآمیز با خارج از خود میباشد. همبستگی اجتماعی خاصگراست به این معنی که با داخل خود میتواند معنای همبسته برقرار کند و از حیث هویتی با بیرون خود دارای ستیز باشد البته در این حالت، میتواند فاقد معنای مثبت باشد. در مقابل همواره ستیز در معنای مثبت آن نفی نمیشود؛ زمانی که علیه سلطه و قدرت سرکوب باشد در مقابل قدرتی که آزادی و حقوق آنان را از بین میبرد ایستادگی کند و همبسته شود. از اینرو مفهوم همبستگی در این معنای مثبت در دستگاههای نظری انتقادی استفاده میشود و معمولا با جنبشهای اجتماعی و سنت چپ پیوند دارد.
نکته بعدی که وی بدان اشاره میکند توجه به اهمیت میانجیها در پرداختن به روندهای اجتماعی مثل استبداد، رانت و فساد، عدالت، آزادی است. میانجیها یا این مفاهیم را معنادار میکند یا از بین میبرد. بنابراین باید در مورد میانجیها و مکانیزم آنها در هر دوره صحبت شود. به جای اینکه عنوان شود اقتصاد ایران رانتی است، باید به این سوال پاسخ دهد چگونه رانت تولید میشود؟ چگونه در جامعه ایران و با چه مکانیزمهایی سرمایهداری عمل میکند؟ باید به دنبال فهم میانجیهایی باشیم که در این ساختار کلی محقق میشوند و همه کارهای ما پیوند برقرار کردن آن مفاهیم کلی با این میانجیهای جزئی است؛ آن چیزی که در ادامه بحث در مورد همبستگی جامعه ایران در چهار دهه پس از انقلاب مورد توجه قرار خواهد گرفت.
انقلاب اسلامی و جنگ از نقاط عطف همبستگی اجتماعی در ایران است. این دو عامل باعث میشود به صورت تقلیلگرایانه دهه شصت، دهه کاملا همبسته بدون شکاف فهم شود. در حالیکه چندین شکاف موجود در آن دهه در دهههای بعد ادامه یافته و منجر به بسیاری از مسائل امروزه ایران شده است. ذاکری در ادامه افزود، در دهه شصت، در زمینه سیاست عمده نیروهایی که دچار تعارض میشوند به سرعت و به قدرت حذف میشوند و از این حیث گرچه همبستگی تودهای و بیواسطهای بین بخش بزرگی جامعه ایران و رهبری انقلاب وجود دارد اما نیروهای سیاسی تشکلیافته در این دهه حذف شده و نوعی شکاف سیاسی بسیار جدی بین نظام برآمده از انقلاب و اشکال مختلف ایجاد میشود که در دهههای بعد ادامه مییابد. مساله بعدی در عرصه فرهنگ رخ میدهد و تا به امروز هم در ساختار قدرتی ایران تدوام دارد. به رسمیتشناسی تفاوت در فرهنگ در دهه شصت اصلا وجود ندارد که منجر به حذف بخشهایی از جامعه میشود که به هر رو با فرهنگ رسمی حکومتی تفاوت دارد. مساله دیگر در حوزه مصرف رخ میدهد، به واسطه جنگ و آرمانهای انقلاب، مصرف در جامعه وجود ندارد و مردم مجبور به مصرف کم هستند که در دهه هفتاد به صورت واکنشی تشدید میشود. ذاکری مساله بعدی را وضعیت نیروی کار معرفی میکند که در دهه شصت، تشکلزدایی شده و اشکال مختلف آن حذف میشوند. بنابراین در دهه شصت با جامعه تودهای مواجه هستیم که چندان تشکلیابی نشده و تشکلهای آن در عرصه سیاست حذف شدهاند. در کنار این مسائل، در شرایطی وارد دهه هفتاد میشویم که دیگر کاریزمای بنیانگذار در آن وجود ندارد. این مساله از آنجا اهمیت دارد که یکی از علتهایی که نیروها در دهه شصت به سادگی حذف میشدند و در دهه هفتاد مجال بروز پیدا کردند، نبود کاریزمای بنیانگذار است. در انتها، وی از عرصه عمومی نیز صحبت میکند و تاثیر تحولات آن بر سیاستهای ایران را میسنجد. وی میگوید پایان جنگ در ایران تقریبا با فروپاشی اردوگاه چپ در جهان همزمان شد. نکته مهم آن، تک قطبی شدن جهان میباشد که فوکویاما از آن با عنوان “پایان جهان” یاد کرده است. نسخههای معینی در جهان با عنوان SAP اجرا شد که در ایران نیز تحت عنوان “برنامه تعدیل ساختاری” شناخته و اجرا گشت. این برنامه به تدریج به برنامههای اقتصاد نئولیبرال موسوم شد که به عنوان تنها مسیر درست وارد اقتصاد کشور میشود. از آن دوره تا امروز با اجماع کامل همه بخشهای حاکمیت علی رغم فراز و فرودها در برخی دورهها پیش میرود و در هیچ بخشی از حاکمیت تردیدی در اجرای آن دیده نمیشود. وی تاکید میکند مطلقا نباید این برنامه را به یک جریان سیاسی خاص یا یک دوره تقلیل داد. علیرغم همه اختلافات در حوزه سیاسی و فرهنگی، تاکنون اجماعی که بر ضرورت اصل سیاست اقتصادی در کلیت نظام وجود داشته نشکسته و مورد استقبال هر دو جریان سیاسی قرار گرفته است و حتی به برنامه کلی نظام تبدیل شده است. وی در ادامه با ارجاع به کتب و سخنرانیهای سیاستمدارن در عین توجه به سیاستهای اعمال شده در چهار دهه گذشته، اعمال سیاستهای نئولیبرالیستی از سوی حکومت و تبعات آن را به صورت مستدل به بحث گذاشت.
وی در ادامه در ارتباط با تبعات آن برای همبستگی اجتماعی استدلال کرد که موقتیسازی قراردادهای کار در جامعه تشکلزدایی شده، امکان همبستگی اجتماعی در بخش مهمی از فضاهای اجتماعی کشور را به طور کامل از بین برده است. موقتیسازی کار یعنی پیوندها در محیط کار که بخش مهمی از حیات افراد را به خود اختصاص میدهد از بین رفته و تبدیل به پیوندهای موقتی در محیط کار میشود که معنادار نیست و سرمایه اجتماعی مجال تکمیل پبدا نمیکند. فشار سیاسی با مقرراتزدایی تکمیل میشود و هویت دائم به وجود نمیآید که شکلی از همبستگی را به وجود آورد. به دنبال این سیاستها، شاهد اتمیزهسازی گسترده در محیط کار هستیم. مقرراتزدایی در زمینه مسکن، امکان خرید مسکن برای بخش مهمی از جامعه را کاهش داده و میزان اجارهنشینی به سرعت افزایش میدهد. این به معنای ثباتزدایی از محل سکونت، هویت و پیوند محلی است.
تعارضات جامعه سرکوب شده از حیث فرهنگی و سیاسی است که هر چه بیشتر به دنبال مساله تفاوت، پلورالیسم و تکثر میرفت. در ایران نیز هر چه بیشتر نظام حاکمیت هویتهای مختلف را سرکوب کرد در اواخر دهه هشتاد انواع گروههای مختلف چون اقلیتهای مذهبی و قومیتها شکل گرفتند. در واقع به واسطه سیاست یکدستسازی که طیفهای متکثر از هویت را در جامعه برنمیتابید، اینها در واکنش به این سیاست، در هویت خود منسجم شده و در جامعه تقویت شدند که میتوان آن را دیالکتیک سرکوب هویت نام نهاد. شکاف دیگر شکاف طبقانی بود، بعد از انقلاب اصلاحات ارضی شاهد مهاجرت به شهرها و حاشیهنشینی بودیم که تا دهه هفتاد ادامه داشت. این حاشیهنشینان در دهه هفتاد شورشهای حاشیه شهری را رقم زدند. در این شورش “فراموشی عدالت” خود را نشان داد. سرکوب اقشار حاشیهنشین با هیچ واکنشی از طرف نیروهای مختلف ساختار حکومت و نیروهای روشنفکر مواجه نشد که نمادی از نمایندگی نداشتن بخش مهمی از جامعه در ساختار فرهنگی و سیاسی کشور است. به نظر میرسد بخشی از این افراد برای نه گفتن به شرایط موجود به اصلاحطلبان رای دادند که به دلیل “فراموشی عدالت” اصلاحطلبان نتوانستند نماینده آنان باشند. در کنار شکاف سیاسی و فرهنگی و دیالکتیک سرکوب هویتی، شاهد شکلگیری دیالکتیک شکاف طبقاتی هستیم که نمایندهای در ساختار سیاسی کشور نداشت. در جریانات اصولگرا هم عدالت در قامت مبارزه با فساد تقلیلگرایانه فردی رخ مینماید و خالی از عدالتخواهی سیاسی و بحث ساختاری است.
در پایان دکتر ذاکری از اتمیزاسیون اجتماعی سخن میگوید. جامعه به دلایل مذکور، فرصت تشکلیابی ندارد، جامعهای که در دهه شصت با سرکوب هویتی روبرو شده پس بیشتر در فردگرایی حرکت میکند. فردگرایی که در اصطلاح جامعهشناختی به آن فردگرایی خودخواهانه گفته میشود که با منفعتطلبی و مصرفگرایی گره میخورد. با شکلگیری این فردگرایی، اعتماد اجتماعی به تدریج از بین میرود. در کنار این سیاستها، در فضای روشنفکری جامعه هم مسائل فردیت، تکثر و فهم متفاوت از دین مورد توجه قرار گرفت و شباهتها از یاد رفت، اینکه بخش وسیعی از جامعه وضعیت مشابهی در این شکافها به خود میگیرند نادیده گرفته شد. نادیدهگرفتنی که با تحقیر طبقات پایین همراه گردید. گفتگو تبدیل به گفتگوی تمدنها و فرهنگها شد نه گفتگو با طبقات پایین و مسائل آنان. دههای که عدالت غایب است و طبقات اجتماعی رها شدهاند و شکاف با ساختار سیاسی و حزبی بیشتر میشود. احمدینژاد به عنوان یک پوپولیست راست اقتصادی، اقشاری که رها شدهاند را در سال 84 به سمت خود فراخواند که با ادامه یافتن سیاستهای آزادسازی و نئولیبرالیسم و افزایش فشار تحریم، جامعه ایران هر چه بیشتر به سمت گسیختگی حرکت کرده و رادیکال شد که تا به امروز ادامه دارد. تمامی از میانجیها و مکانیزیمها به این منجر میشوند که نیروهای سیاسی از نمایندگی این شکافها باز میمانند و معنایشان را از دست میدهند بدون اینکه راهحلی پیدا کنند. این مساله نه تنها در سطح سیاسی بلکه در خود جامعه نیز رخ میدهد و در نهایت در سطح اقتصادی نیز، شکاف طبقاتی با همراه شدن با تحریمها اشکال پیچیدهای از ادغام در سیستم جهانی اتفاق میافتد: 1) فرار سرمایه 2)ادغام در مدل چینی و روسی سرمایهداری.
آرمان ذاکری پس از بحثهای مفصل و تاریخی، وضعیت همبستگی اجتماعی ایران را چنین نتیجهگیری میکند که در نتیجه چهار دهه سیاستهای یکسانسازی فرهنگی و سیاسی، دیالکتیک سرکوب و هویتی در جامعه شکل گرفته که در فقدان تشکلهای نمایندگیکننده در کنار فقدان امکان گفتگو پایدار بین بخشهای مختلف جامعه، این دیالکتیک به دیالکتیک مخرب تبدیل شده است. شاهد شکلگیری انواع خاصگراییها در واکنش به این سرکوب هستیم که نسبتشان را با هم روشن نکردند. در واقع جز پیوندش را با کل از دست میدهد. به جای دیالکتیک با یکدیگر، درگیر خشونت و ستیزه بیپایان خواهند شد. جامعه طبقاتی ایجاد کرده و الیگارشی در ساختار قدرت را نیز شکل داده است که نه تنها سیاست را بیمعنا کرده، بر فشار و فاصله طبقاتی هر چه بیشتر منجر شده است که این رهاشدگی و بیپناهی اقتصادی بار دیگر با پاسخ هویت تقویت میشود. در کنار دیالکتیک مذکور، دیالکتیک بین اقتصاد و هویت هم وجود دارد. هیچ یک از جناحهای سیاسی نمیتوانند این افراد را نمایندگی کنند. اگر امیدی باشد به نیروهای اجتماعیست که جدای از نیروهای سیاسی به فعالیت خود ادامه میدهند، قدرت کم اما ضعفهای زیادی دارند اما در عین حال امید به آنهاست.
پایان نشست « بررسی وضعیت همبستگی و گسیختگی در جامعه امروز ایران » با پرسش و پاسخ همراه بود که دکتر آرمان ذاکری به سوالات مطرح شده در راستای بحث فوق، پاسخ داد.