نشست “جامعهشناسی معلولیت: عاملیت یا ساختار” نخستین نشست از مجموعه نشست “معلولیت، چالشها و سیاستها در ایران” با حضور نرگس نیکخواه قمصری، عضو هیات علمی دانشگاه کاشان و رييس هيات مديره “جامعه نابينايان كاشان”، روز دوشنبه 6 اردیبهشت ماه در مؤسسه رحمان برگزار شد.
دکتر نیکخواه، سخنان خود را با توجیه معلولیت بهعنوان یک «مسئله» آغاز کرد؛ امر مهمی که نباید تنها به برگزاری جشنوارهها و برنامهها و دیدارها در روز جهانی معلولان محدود شود و تا سال بعد فراموش گردد، نباید جنبه شعاری بیابد و صرفا برخی دلخوشیهای ظاهری را رقم بزند. برای «مسئله» شدن معلولیت و در پی آن سیاستگذاریهای کارآمد، چه باید کرد؟ خود معلولان باید دست به کار شوند یا سازمانهای حمایتی؟ خانوادهها یا نهادهای دولتی؟
وی در ادامه، به 3 رویکرد موجود پیرامون دوگانه کنش- ساختار در بحث از معلولان پرداخت: در رویکرد ساختارگرا، کنشگر در تار و پود باید/ نبایدهای ساختاری، بدون هیچ اراده و اختیاری، بازیگر نقشهایی میشود که جامعه برایش تعریف و تعیین نموده است. ولی رویکرد عاملیتگرا، بر سوژگی، ذهنیت، آزادی و نوآوریهای کنشگر تأکید دارد و واقعیت اجتماعی را نوعی برساخت اجتماعی تلقی میکند که محصول فرآیند زیستن کنشگر در تعامل فعالانه و خلاقانه با دیگری در جامعه است. رویکرد سوم، 2 رویکرد پیشین را با یکدیگر تلفیق نموده و نگاه تعدیلیافتهتری به عاملیت و ساختار دارد؛ در این جا ما با سوژهای سر و کار داریم که اراده دارد، به مقاومت دست میزند و متناسب با قواعد میدان اجتماعی که خود تعریف کرده است، استراتژیهایش را تغییر میدهد.
سپس دکتر نیکخواه این پرسش را مطرح کرد که چرا بهزیستی، سازمان آمار و دیگر نهادهای رسمی مربوطه، یک آمار مشخص از تعداد معلولین کشور و انواع معلولیتها ارائه نمی دهند؟ پاسخ را باید هم در ساختار دید و هم در فرد معلولی که به دلایل مختلف در جامعه حضور نمییابد؛ یا انگیزه ای نداشته یا از پایداری ورزیدن خسته شده، یا راه درست را نمیشناخته یا ناامید شده است؛ درگیریهای روانشناختیای که باعث میشوند فرد، چارهای نیابد و در حاشیه بودن را بپذیرد. به دنبال چنین رویدادی است که قانونگذار، جایگاه شایسته فرد معلول را به رسمیت نمیشناسد و برای حضور مؤثر او، برنامهریزی نمیکند.
این جامعهشناس، سخنان خود را با یافتههای یک مطالعه موردی پیرامون کمبینایان و نابینایان کاشان ادامه داد؛ کنشگر معلول، در برخی از عرصهها اگر خویشتن خویش را دریابد و نسبت به توانهای بالقوهاش آگاهی داشته باشد، میتواند در برابر فشارهای برآمده از انگهای اجتماعی، نادیده گرفتهشدنها و طردشدنها بایستد. درواقع دادههای متنی و روند زیستی سوژه معلول نشان میدهد که در وهله نخست، او باید اهمیت حضور همیشگیاش را در تعاملات اجتماعی دریابد و خود را از صحنه کنار نکشد؛ زیرا گریزِ سوژه از بودن در بافت تعاملات اجتماعی، باعث میشود تا بهطور ضمنی از تناسبات جاری بزنگاه اجتماعی حذف گردد و همچنین، مسائل و دغدغههای موجود در زیستجهان برای او ناشناخته باقی بماند.
بنابراین کنشگر معلول، باید اهمیت ایستادگی خود را در برابر کلیشههایی که نافی پذیرش و استقلال او هستند، دریابد. کنش ارتباطی موثر میان کنشگر معلول با دیگر کنشگران، مانند هر کنش ارتباطی دیگر، اصولی دارد؛ امری که به نوبه خود مستلزم آگاهی از قواعد و پایبندی به رعایت آن از طرفین میباشد و این امر امکانپذیر نخواهد بود، مگر با آموزشهای تجربی و نظری که نقش خانواده، نهادهای آموزشی و رسانهها را در این زمینه آشکار میسازد. تا هنگامی که سوژه معلول، عزم شکوفایی توانمندیهای بالقوه خود را نکند، راهی برای چیرگی بر موانع واقعی یا خیالی نیابد و خانواده نیز شرایط فرزند معلول خود را بهعنوان فردی متفاوت نپذیرد و حمایتهای بجا و آگاهانه را جایگزین مواجهههای افراطی یا تفریطی خود با او نکند، شرایط تعامل کارآمد و رضایتبخش میان کنشگر معلول با دیگر کنشگران جامعه فراهم نخواهد شد.
از سوی دیگر، دسترسی به برخی حوزههای اجتماعی، برای افراد دچار نقص عضو، آسان نیست و موقعیتی نابرابر برای آنها رقم میزند و مقابله با چنین موقعیتی، نه تنها از توان فردی کنشگران معلول بیرون است، بلکه پیامدهای منفی قابل توجهی نیز بر امکان تحقق عاملیت سوژه معلول در بستر تعاملات و مناسبات اجتماعی- فرهنگی جامعه بر جای میگذارد. از یک سو، هزینههای کلی زندگی فرد معلول در زمینههایی چون رفت و آمد، تکنولوژیهای آموزشی و ارتباطی، استفاده از خدمات عمومی و… بیش از دیگر افراد است. از سوی دیگر، درآمد آنها به دلیل محدود بودن فرصتهای شغلی، پایین بودن سطح پشتوانه مالی خانواده و… کمتر از سایرین است. بیتردید دگرگونی در چنین بسترهایی، بیش از آنکه به پایداری سوژه معلول مرتبط باشد، نیازمند بودجه مدون و مشخص، سیاستگذاریهای رفاه اجتماعی و تغییر در باورهای عمومی است. درواقع تا ساختار جامعه در توزیع ارزشهای اجتماعی تغییر نکند، تبعیض مثبتی در راستای حمایت از سوژه معلول اِعمال نگردد، بسترهای مناسب حضور و مشارکت فعال اجتماعی او فراهم نشود، اماکن ایمن و آموزنده جهت سرگرمی و فراغت او آماده نباشد و… تلاشهای فرد معلول، به جایی نخواهد رسید و گاه میتواند به ناامیدی و سرخوردگی وی منجر شود.
در این میان تأسیس تشکلهای خودبنیادی مانند جامعه نابینایان، میتواند به مثابه مکملی برای عوامل جامعهپذیری، فرصت تبادل اندیشهها و تجارب، پرورش خلاقیت و حس خودشکوفایی اعضای خود را فراهم نموده و همچنین بهواسطه احساس تعلق فرد معلول به یک هویت جمعی، خود را همانند دیگران شهروند دانسته و حقوق خویش را مطالبه کند. پس اجتماع مطالبهگر، میتواند کنشگر را از موضعی منفعلانه، در حاشیه و تنها، به موضعی فعالانه، حقجویانه و خواستار بهرهمندی برابر سوق دهد.
مطالبهگری اعضای این نهاد مردمی به مثابه بستری میانجی، توجه آنها به مسائل جمعی، پیگیری راههای دستیابی به اهداف، چارهاندیشی برای تغییر نگرش عمومی نسبت به معلولان، تشکیل مجامع همدلی و شرکت همه اقشار در آن از پزشک، استاد دانشگاه و وکیل گرفته تا دانشآموز و دانشجو، بهصورت خودجوش، حکایت از کارکرد مثبت چنین اجتماعی دارد.
در پایان نشست “جامعهشناسی معلولیت: عاملیت یا ساختار”، دکتر نیکخواه به سیاستهای دولتی در بهزیستی اشاره کرد و آنها را مورد انتقاد قرار داد؛ عدم شناخت درست از معلولان و تفاوتهای انواع معلولیتها، نبود قوانین کارآمد، اجرای ناقص قوانین موجود و نبود نظارت بر آنها، از مهمترین کمبودهای موجود در این زمینه است.
آموزش پیوسته و مدون در رسانههای همگانی و نهادها و مجامع پژوهشی، وضع مقررات نوین حمایتی، اختصاص فرصتهای ساختاری لازم برای اشتغال، آموزش، فراغت و مسکن، انگیزه و اراده فرد معلول را در شناخت و استفاده از توانهای بالقوه خویش افزایش میدهد که بهرهگیری از این تواناییها، برای همه اقشار جامعه سودمند خواهد بود.