نشست “خشونت خانگی” آذر ماه 1388 با حضور افسانه کمالی در مؤسسه رحمان برگزار شد.
خشونت عليه زنان تاريخ طولانی مدتی دارد. ولی متأسفانه اين امر ناديده گرفته شده است. به همين دليل است كه گيبنز میگويد خانه خطرناكترين جا برای انسان است، چرا كه در اين مكانی كه بايد محل امنی برای افراد باشد، شديدترين خشونتها عليه زنان به چشم میخورد. براي مثال در انگليس از هر چهار قتل، يكی توسط اعضای خانواده اتفاق میافتد. وقتی خشونت اتفاق میافتد بر همهی اعضای موجود در صحنه اثرگذار است. تعاريف مختلفی از خشونت ارائه شده است. به برخي از اين تعريفها اشاره میشود:
خشونت عملي آسيبرسان است كه به منظور پيشبرد اهداف فرد انجام میشود و داراری ابعاد فيزيكی، روانی، جنسی و اقتصادی است. اين تعريف بسيار عام است و فرد خاصی را به عنوان عامل يا قربانی خشونت در نظر نمیگيرد.
سازمان بهداشت جهانی خشونت خانگی را اينگونه تعريف كرده است: استفادهی عمدی از قدرت فيزيكی بر روی خود يا ديگری، بر روي يك گروه يا جامعه كه میتواند بدون آسيب جسمی يا همراه با مرگ، جراحت يا آسيب روحی-روانی و اختلالات و محروميتها باشد. در اين تعريف بر اراده و جنبهی آسيبرسانی خشونت اشاره شده است.
اعلاميهی حذف خشونت عليه زنان، خشونت را اين گونه تعريف كرده است: هر عمل مبتنی بر جنسيت كه منجر و يا احتمالاً منجر به صدمه يا آزار جسمی، جنسی يا روحی زنان شود. اين موارد میتواند شامل تهديد، اجبار يا محروميت از آزادی (خواه در خانواده يا در زندگی شخصی) باشد.
با اين كه از ميان تعاريف ارائه شده در حوزهی خشونت عليه زنان، اين تعريف از همه جامعتر است، باز هم مواردی از قبيل خشونت اقتصادی، خشونت از طريق فرزندان و… در اين تعريف مطرح نشده است. گروههای فمنيستی تأكيد دارند كه مواردی كه در كنوانسيون رفع شكنجه آمده است، بايد به تعريف خشونت عليه زنان اضافه شود.
قبل از وارد شدن به بحث، مطرح شدن نكاتی مهم به نظر میرسد:
- هنگامی كه از خشونت عليه زنان صحبت میشود بايد گروه وسيعی از زنان مدنظر قرار گيرد و با اتكا به گروهی از زنان شاغل، مسألهی خشونت عليه زنان كماهميت جلوهگر نشود.
- بايد بر عنصر اراده و اختياري بودن خشونت عليه زنان تأكيد شود.
- به منظور تحقير و تنبيه شخصيت زن انجام میشود.
- خشونت در خانواده زمانی رخ میدهد كه سردمداران حكومت به دليل مداخلهی خاموش خود از بدرفتاری در خانواده جلوگيری نمیكنند و در حقيقت باعث تداوم خشونت میشوند.
بنابراين خشونت بايد به عنوان يك موضوع نابهنجار تعريف شود. در اين صورت سؤال اينجاست كه اگر خشونت يك عمل نابهنجار است، پس چرا همچنان تداوم يافته است؟ میتوان در قالب پنج علت به اين سؤال پاسخ داد:
1- همهگيری: تا چند دههی قبل تصور بر اين بود كه خشونت عليه زنان در خانوادههای غيرنرمال از جمله خانوادههای گرفتار طلاق و اعتياد بروز میكند ولی پژوهشها نشان داده است كه خانوادههای سطح بالای اجتماعی- فرهنگی نيز از اين مشكل فارغ نيستند و اصلاً نمیشود برای خانوادههای درگير با خشونت عليه زنان فرمت خاصی پيدا كرد. اين همهگيری سبب میشود كه هر لحظه هر خانواده دارای چنين ريسكی باشد كه خشونت در آن اتفاق بيفتد. اگر خانوادههای خاصی بودند كه میتوانستيم بگوييم خشونت عليه زنان در اين خانوادهها بيشتر اتفاق میافتد، آنگاه میشد با تدابيری احتمال بروز خشونت را در اين خانوادهها كاهش داد ولی هنگامی كه تمامی خانوادهها در معرض خشونت هستند، ديگر نمیتوان كاری كرد.
2- ديرپايی: اين مسأله قدمت تاريخی دارد و در طول تاريخ پيچيدهتر شده است. اين امر باعث میشود كه ما نتوانيم علل مشخصی برای بروز آن پيدا كنيم و بنابراين شناخت و شرايط از بينبردن آن ميسر نمیشود.
3- پيوند با هنجارهای اجتماعی- فرهنگی: در جامعهی ما خشونت عليه زنان با باورهای غلط و برخی مسائل فرهنگی پيوند يافته است و در برخی از جاها به عنوان هنجار پذيرفته شده است و حتی برخی گمان میكنند وظيفهی تربيتكردن همسر را بر عهده دارند. خشونت عليه زنان در فيلمهای تلويزيونی و آن هم در ساعات پربيننده ترويج میشود. هرچه نابرابریهای جنسيتی از جانب مرد بيشتر پذيرفته شده باشد، امكان خشونت عليه زنان بيشتر خواهد شد.
4- پيوند با ساختار قدرت: موضوع پدرسالاری میتواند از قدرت اجتماعی بیتناسب و ناعادلانهای كه به مردان اختصاص يافته است و يا از احساس قدرت مردانه و يا مجاز بودن فرهنگی ناشی شده باشد. در جوامع پدرسالار، زنان در موقعيت فرودست قرار میگيرند و اين امر باعث ايجاد احساس كنترل مردان بر زنان میشود.
در اين خصوص به صورت كلیتر میتوان اين امر را عنوان كرد كه وقتی ساختار قدرت عليه كسانی كه زيردستش هستند، اعمال خشونت میكند، اين امر در ميان عموم مردم بازتوليد میشود و بنابراين افراد در تمامی آحاد جامعه نيز به زيردستان خود خشونت میكنند.
5-خصوصیبودن: معمولاً زنانی كه تحت خشونت قرار میگيرند، تا زمانی كه به اصطلاح كارد به استخوانشان برسد، از خشونت عليه خود خبر نمیدهند و حتی زمانی كه مجبور میشوند به پزشك مراجعه كنند، از مواردی مانند افتادن از پلهها و… نام میبرند. دو دليل برای اين موضوع میتوان برشمرد: يكی اين كه میخواهند عنوان نمايند كه هنوز خانهشان محيط امنی برای زندگی است و ديگر اين كه احساس میكنند هنوز امكان دارد كه شوهرشان تغيير رويه دهد. بنابراين موضوع اين نيست كه زنانی كه تحت خشونت همسرانشان قرار میگيرند، از خشونت لذت ميبرند، بلكه موضوع اين است كه اين زنان همچنان میخواهند كورسوی اميد را حفظ نمايند، ولی اين سكوت باعث میشود كه خشونت عليه آنان بهصورت خاموش همچنان ادامه يابد.
با اين شرايط برشمردهشده، سؤال اين است كه چه میتوان كرد؟ در جامعهای زندگی میكنيم كه زنان از حقوق اجتماعی خود اطلاعی ندارند، دستگاه قضايی ضعيف است و نمیتواند به زنان كمك كند و يا اين كه زنان راه استفاده از آنها را بلد نيستند. زنان از متلاشیشدن كانون خانوادگیشان میترسند و تا آخرين لحظات به سر و سامان گرفتن كانون خانواده اميدوارند و میترسند كه با طلاق بچههايشان را از دست بدهند، ضمن اين كه زنان پشتوانهی اقتصادی نيز ندارند. بنابراين به نظر میرسد با مسألهای مواجه هستيم كه خودش را بازتوليد میكند و راهحلی برايش وجود ندارد.
در نگاه جديد میتوان به زنان به عنوان مروج خشونت عليه زنان نگاه كرد و نه به عنوان قربانی خشونت عليه زنان. از نظريهی يادگيری اجتماعی بندورا استفاده میكنيم كه نشان میدهد يادگيری مشاهدهای وقتی اتفاق میافتد كه فردی عملی انجام میدهد و فرد ديگری اجرای آن عمل را مشاهده میكند. بنابراين مشاهدهگر آن عمل را ياد میگيرد. اگر عملی كه انجام میشود جذابيت داشته باشد، احتمال انجام آن عمل بيشتر میشود. بنابراين وقتی كه زنان تحت خشونت قرار میگيرند، فرزندان آنان در آن محيط اين خشونت را ياد میگيرند، مخصوصاً اين كه معمولاً مادران در مقابل فرزندان خشونت پدران عليه خود را توجيه میكنند و از عباراتي مانند اين كه “پدرت خسته بود”، “پدرت حق داشت”، “او مرد است”، “تقصير من بود، من نبايد اين كار را میكردم” و از اين قبيل استفاده میكنند. در چنين جوی فرزند پسر خانواده میآموزد كه او نيز میتواند در آينده همسر خود را مورد خشونت قرار دهد. پژوهشي نشان داده است كه حدود 81 درصد كساني كه به همسر خود خشونت روا ميداشتند، در خانوادهای بزرگ شده بودند كه پدر نسبت به مادر خشونت داشته است. در حقيقت اين افراد ياد گرفتهاند كه خشونت به خرج دهند (يادگيری مشاهدهای). پس ديگر نبايد به زنان به عنوان قربانی نگاه كرد، بلكه مادر در اينجا خود مروج خشونت است. البته بايد توجه داشت كه قصد اين نيست كه مقصر را پيدا كنيم، هدف اين است كه چرخهی توليد و بازتوليد خشونت را بشكنيم.
در خصوص پيامدهای خشونت به موارد زيادی اشاره شده است: ازكار افتادگی ادراكی، از بين رفتن اعتماد به نفس، جاهطلبی در محيط كار، گريز از مشاركت اجتماعی، بازسازی رفتار خشونتآميز عليه بچهها، انواع افسردگي، پناهبردن به داروهای روانگردان و… از ديگر مواردی كه عنوان شده است تصور فرمانبردارانهی زن از خودش است، اكثر زنان تحت خشونت (5/98 درصد در يك پژوهش) تصوری فرمانبردارانه را برای خود شكل میدهند. نكتهی بعدی اين است كه زنان در چنين شرايطی به درجات متفاوتی به خودكشی و آزار خود تمايل پيدا میكنند.
پيامدهای خشونت به مردان نيز برمیگردد. در پژوهشی نشان داده شده است كه بيشتر زنانی كه شوهران خود را كشتهاند، زمانی تحت خشونت شوهرانشان، بهخصوص خشونت روانی، قرار داشتند.
كودكان گروه ديگری هستند كه پيامدهای خشونت بر آنها نيز اثر میگذارد: فشار روانی ناشی از تحت خشونت قرار گرفتن باعث میشود اين خشونت به ديگران برونفكنی شود و در اين شرايط كودكان به عنوان دمدستترين كسانی كه نزديك زنان قرار دارند، قربانی اين خشونت قرار میگيرند. افزون بر اين بسياری از اين كودكان در آينده عليه همسران يا فرزندان خود اعمال خشونت خواهند داشت.
باز هم تأكيد میكنم كه هدف در اينجا اين بود كه مسأله را از جهت ديگری مشاهده كنيم و به برخي از باورهای غلط (از قبيل اين كه با افزايش طول مدت ازدواج، خشونت عليه زنان كاهش میيابد/ اگر سن زن و مرد افزايش يابد، خشونت عليه زنان كاهش میيابد) خط بطلان بكشيم.
*** متن نشست “خشونت خانگی” در سومین پیششماره داخلی مؤسسه رحمان به چاپ رسیده است.