نشست نمایش فیلم “درسهایی از یک رؤیا” دومین نشست از مجموعه نشست «راه و بیراهه آموزش و پرورش در ایران» برگزار شد.
در این نشست، فیلم “درسهایی از یک رؤیا” پخش و دکتر سمیه فریدونی به نقد آن پرداخت.
داستان فیلم که کموبیش براساس واقعیت نگاشته شده است، در آلمان سال 1874 روی میدهد. هنگامیکه بیسمارک امپراتوری آلمان را بنیان نهاده است و همه از کشورگشایی آلمان و لزوم پیوستن دانشآموزان به این جریانات برای قدرتمندترشدن کشور سخن میگویند. در این میان، مرد جوانی به نام «کوخ» برای آموزش درس زبان انگلیسی وارد مدرسهای بسیار منضبط و سختگیر میشود و تلاش می کند با وجود سنگهایی که سرمایهدارانِ مدرسه و برخی بچهها پیش پای او میاندازند، آموزههای موجود را زیر سوال ببرد و به دانشآموزان راه و رسم مهرورزی بیاموزد.
در نشست نمایش فیلم “درسهایی از یک رؤیا” پس از پخش فیلم، گفتوگویی میان حاضران درگرفت. سپس دکتر سمیه فریدونی کارشناس مجموعهنشستهای مزبور، با اشاره به برخی نکات فیلم، مباحثی پیرامون رابطه معلم و دانشآموز را مطرح کرد:
یکی از مفاهیم محوری فیلم، آن «جهل»ی است که در میان اقشار گوناگون در حوزه آموزش وجود دارد؛ اولیای مدرسه که قرار است دانشآموز را به سوی دانایی راهنمایی کنند، کسانی که به منابع قدرت دسترسی دارند و کسانی که از طبقه پایین جامعه هستند و به ثروت و قدرت دسترسی ندارند. هر دو سوی پیوستار، میخواهند فرزندشان را در چارچوب دلخواه خود باربیاورند و درنهایت چندان تفاوتی باهم ندارند.
فیلم به نقش محوری معلم اشاره دارد؛ او، هم مشعلی روشن کرد تا آدمها تاریکی و جهل را ببینند و هم فرصتهای یادگیری را برای دانشآموزان فراهم کرد. امروزه دایره دانش و دسترسی به آن آنقدر گسترده است که معلم اساسا نمیتواند ادعا کند لزوما بیش از دانشآموزان میداند. اگر قرار باشد هنوز درگیر انتقال دانشِ تاریخمصرفگذشتهای باشیم که در زندگی بچههای ما هیچ تاثیری ندارد، پس آموزگار قرار است چه کار کند؟ یک زمانی همة دانش پیش آموزگار بود؛ اما الان بچهها از شنیدنِ زیاد، خسته میشوند، چون نیاز ندارند.
در فیلم، آموزگار، فرصت یادگیری و تجربهکردنِ دانشی را که قرار است به دانشآموز منتقل شود، فراهم میکند؛ دانشی که هم متناسب با نیاز کودک است و هم در زندگی روزمرهاش به کار میآید. اگر ما ضرورتِ وجودِ این هوشمندی و رفتارِ آموزگار را در نظر بگیریم، سازوکارهای آموزشی و سیاستِ گزینش معلمها که باید باهوشترین و آگاهترین افراد جامعه باشند، بسیار متفاوت خواهد شد.
نکته مهم دیگر، نگاهیست که معلم به دانشآموز دارد؛ چهکسی گفته فردی که آنسوی نیمکت نشسته و دانشآموز نام دارد، پایینتر از منِ معلم است؟ در مدارس ما، دانشآموز، حتی اگر از نخستین نیازها و حقوق خود آگاه باشد، قادر به دفاعکردن از آنها نیست. بعد که ناهنجاریهای رفتاری از او دیدیم، شگفتزده میشویم و میپرسیم چرا بچهها اینشکلیاند؟ چرا احترام نمیگذارند و حرف گوش نمیدهند؟ ما به دانشآموز احترام نمیگذاریم، اما توقع احترامدیدن از سوی او داریم. معلمی که در فیلم وجود دارد، بچهها را بهعنوان انسانهای هوشمند و باشخصیتی در نظر میگیرد که میتوانند خودشان راهشان را پیدا کنند. درحالیکه سیستم آموزشیِ حاکم و معلمهای دیگر، از بالا به دانشآموزان مینگریستند و باور داشتند که برای هر خطای کوچکی، باید آنها را تنبیه و تحقیر کرد. معلم، نمیتواند یکتنه جهل را از میان بردارد، اما میتواند چراغی بر آن روشن کند و محترمشمردنِ انسان را به ما یاد بیاموزد.