نشست “همبستگی و گسیختگی در ساحت حاکمیت سیاسی” برگزار شد.
«همبستگی و گسیختگی در ساحت حاکمیت سیاسی» عنوان نخستین نشست از مجموعه نشست «مسئله همبستگی و گسیختگی اجتماعی» است که با حضور محمدجواد غلامرضا کاشی در هفتم بهمن ماه 1399 در موسسه رحمان برگزار شد.
دکتر غلامرضا کاشی سخنرانی خود را با طرح نظریه سیاسی آغاز کرد. وی اشاره کرد که همبستگی همیشه گسیختگی و شکاف دارد و در عرصه سیاسی انتظار میرود که این شکافها انعکاس داشته باشند، زیرا تنوعات اجتماعی امکان رشد و ظهور را فراهم میکند. به عبارتی دیگر، اگر یک جامعه کاملا همصدا باشد و یک حکومت کاملا همبسته بر آن حکمرانی کند از نظر علوم سیاسی، آن جامعه سالم نیست زیرا حداقلی از تنوع و شکاف برای هر جامعهای لازم و ضروری است. البته به معنای انکار این واقعیت نیست که گسیختگی آزاردهنده است؛ اگر این شکاف از یک حدی فراتر رود و شکل بیمارگونه بگیرد، مخیله اجتماعی به سمت رویای همبستگی بسیج میشود. زیرا تعارضات عرصه فرهنگی چون رقابتها، ستیزها و منفعتطلبی در مناسبات اجتماعی آزارنده است. در این زمان مخیله جمعی معطوف به جامعه نه این چنین است. این بسیجشدگی در عرصه سیاسی همیشه معطوف به جامعه همبسته است و مردان سیاست از این مخیلههایی که به طور طبیعی شکل میگیرند، بهره میبرند. ایدئولوژیها تخمهایی هستند که بر خاک مخیله اجتماعی پاشیده میشوند حتی ثمر هم میدهند و تودههای عظیمی را بسیج میکنند.
غلامرضا کاشی در ادامه اشاره میکند که در تحلیل جامعه ایران بحث خود را بیشتر به احساسات اجتماعی معطوف میدارد تا خِرد اجتماعی؛ زیرا جامعه ایران به سمت زوال خرد و عقل میرود. از نظر کاشی، جامعه ایران دو پدیده سهمگین انقلاب و جنگ را پشت سر گذاشته است. این در حالی است که معمولاً کشورهای دیگر یا جنگ را تجربه میکنند و یا انقلاب را. این وضعیت نشان از یک سرآغاز و همبستگی نیرومند سیاسی در جامعه ایران دارد، براساس نظریات سیاسی، تاسیس نظام سیاسی به دو شکل انجام میگیرد یا مانند انگلستان به صورت سنتی و تدریجی است و جامعه دراز مدت را شکل میدهد که مبنای شکلگیری آن قرارداد عقلانی است؛ همانی که در نظریات هابز و لاک وجود دارد و یا مانند ایران و فرانسه جامعه کوتاه مدتی است که لزومی به عقب رفتن زیاد در تاریخ نیست. ۴۰ سال پیش انقلاب اسلامی و چندین دهه قبل از آن انقلاب مشروطه را میتوان سرآغازی نو برای تاسیس نظام سیاسی ایران دانست که با نظریات روسو هماهنگی دارد. در واقع نقطه عزیمت آن یک مقطع گرم جمعی است. در فضاهای انقلابی و جنگی، این آغاز به جای قرارداد با پیمان آغاز میشود. پیمان با تعهد مشترک جمعی و عاطفه مشترک درآمیخته است و آنچه در جامعه اتفاق میافتد بر اساس آن پیمان نخستین ارزیابی میشود. اگر نقصی در پیمان اتفاق افتد احساس خیانت و از پشت خنجر زدن در احساسات جمع رسوخ میکند و خود را در جامعه نشان میدهد. در جامعه ایران پس از گذر کردن از دو نقطه خیلی گرم، حاکمان احساس کردند اقشاری از مردم به آنها و پیمان انقلاب خیانت کردهاند، در مقابل مردم نیز نسبت به حاکمان چنین حسی دارند وقتی مردم دروغ حاکمان را میبینند، از حاکمان بیرحمی سیاسی میبینند، پیمان جمعی مرتبط شکسته شده و جامعه را هر روز در یک قهر گسترده فرو میبرد و روابط اجتماعی را از صورت اعتماد مقابل و قهر و بیاعتمادی میرساند. وی در ادامه اشاره میکند در نسبت بین حکومت و مردم سه مولفه اصلی نقش بازی میکند.
۱) حس جمعی تحقیر شده: تحقیر شدن با شرم و خجالت زده بودن متفاوت است. خجالت یک احساس روانشناسانه است که فرد را در خود فرو میبرد و با واکنش روانی و شخصی همراه است. در حالی که تحقیرشدگی نه تنها این ویژگیها را دارد بلکه همواره با یک مازاد همراه است. این حس، سودای انتقام و سودای جبران را در افراد برمیانگیزد. به همین جهت تحقیر شدن پتانسیل سیاسی دارد اما شرم و خجالت چنین پتانسیلی ندارند. جامعه ایران در ۴۰ سال گذشته تبدیل به ماشین مستمر تحقیر شده است. مبارزه دائمی با دشمنان داخل و خارج و عزم ما برای کوبیدن به آن ناخواسته به نظام سیاسی این را یاد داده که هر لحظه تعریف خود را از مصداق دشمن تغییر دهد این تعریف دیگر مرزی ندارد همه را در برمیگیرد. بنابراین در جامعهای قرار داریم که همه مردم احساس تحقیر شدن را داشتهاند و این احساس به شایعترین و قدرتمندترین تجربه جمعی تبدیل شده است.
۲) احساس بیقدرت شدن: زمانی که امکان جبران تحقیر وجود نداشته باشد این حس با احساس جمعی بیقدرتی همراه میشود. همین شرایط، زمینه شکلگیری نطفههای یک همبستگی و قدرت جدید را شکل میدهد، همانطور که میتواند امیدبخش باشد به همان اندازه مخاطرهآمیز نیز میباشد.
۳) فقدان چشمانداز: امید حاصل کنش معنادار به رسمیت شناخته شده است ولی در نتیجه دو مولفه اول این حس که انگار آینده معناداری در انتظار نیست روان جامعه را خسته کرده است. تجربه جمعی بردگی و اسارت محبوس شدن عمومیت پیدا میکند. حتی در شرایط بردگی اگر برده فکر کند که بردهدار او را به جایی میبرد به اعتبار دیگری حس میکند چشماندازی در مقابل او هست. وضعیت بهتر از این حالت است که هیچ کس نمیداند که این جامعه به کجا میرود.
در نتیجه این سه مولفه، دو امکان برای جامعه ایران وجود دارد. در وهله اول تولید یک ترس جمعی میکند که ممکن است به یک انفجار تبدیل شود. غلامرضا کاشی استدلال میکند که شور زندگی اجازه نمیدهد بیقدرتی جمعی مسلط شود. در شکل اول جامعه دستخوش انفجار میشود. آن اصطلاحی در علوم سیاسی در این رابطه استفاده میشود بمب اتم است که ممکن است عرصه جهانی را به مخاطره بیندازد.
در شکل دوم ترس از امکان این انفجار در ناخودآگاه جمعی منجر به احتیاطهایی میگردد که به غلیان عاطفی ختم میشود و افراد یک دفعه همه چیز را نادیده میگیرند.
از تمامی بحث مطرح شده، غلامرضاکاشی چنین نتیجه گرفت که جامعه ایران نامتعادل و نا متوازن است و در چارچوب خردورزانه حرکت نمیکند. فقط مظاهر عقلانی جلوهگری میکند. بنابراین باید برای این شرایط فکری کرد تا پتانسیل یک چشمانداز مخاطرهآمیز کاهش یابد.
نشست « همبستگی و گسیختگی در ساحت حاکمیت سیاسی» در انتها با پرسش و پاسخ همراه بود که آقای دکتر غلامرضا کاشی به سوالات مطرح شده در راستای بحث فوق، پاسخ داد.