مدرسه؛جایی که هست، جایی که باید باشد

مدرسه؛جایی که هست، جایی که باید باشد. به فکرمان رسید در عوضِ اینکه صدای بی‌صداها باشیم، بلندگو را بدهیم دست خود دانش‌آموزان و بگذاریم بی‌واسطه، نظرشان را درباره مدرسه بگویند. سراغ دو دانش‌آموز رفتیم که گرچه نام‌شان بر این روز حک شده و اصلی‌ترین مخاطبانِ نظام آموزشی‌اند، اما کمتر، از آنها خواسته شده خودشان بنویسند و بگویند. پرسش‌هایی را مطرح کردیم و از پارسا موسوی دانش‌آموز کلاس هشتم و مائده سبط‌نبی دانشجوی سال اول زبان انگلیسی که با سیستم آموزش رسمی مشکل داشت و یک سالی هم به مدرسه نرفت، خواهش کردیم پاسخ‌های‌شان را برای‌مان بنویسند.

 

فکر می‌کنی مدرسه، چه فرصت‌های خوبی را در اختیار تو گذاشت که فضاهای دیگر مثل خانه، جمع‌های خانوادگی، پارک و… نمی‌توانستند آن‌ها را برایت فراهم کنند؟

پارسا: یکی از مهم‌ترین سودهای مدرسه، این بود که فهمیدم من یک استثنا هستم! من با کتاب‌هایی که خوانده‌ام، اطلاعات زیادی دارم. البته چند همکلاسی و رفیق دارم که مثل من خیلی چیزها را می‌دانند و کتاب‌های همدیگر را نخوانده‌ایم. اینجوری می‌فهمم که اگر یکی اطلاعاتی دارد، ببین خودت چه چیزهایی می‌دانی. دومین سود مدرسه، این بود که مرا به برنامه‌ریزی وادار کرد. دیگر اینکه واقعا مطالب خوبی را یاد می‌گیرم.

مائده: مدرسه تنها جایی بود که بچه‌های همسن خودم را به تعداد زیاد داشت و من تعامل با دیگران را یاد می‌گرفتم. در دبستان فعالیت‌های غیردرسی‌ام آغاز شد. در مقطع راهنمایی ناچار بودم بخاطر ارضای نیاز مقبولیت، خودم را بین بقیه جا کنم؛ که نتوانستم. به‌خاطر جوّ خشک و درسی‌ای که مدرسه داشت، رقابت ناسالمِ بین بچه‌ها و تفاوت‌های فرهنگی فاحش دانش‌آموزان، فرصت رشد بود تا بتوانم خودم را وفق بدهم، ولی نتوانستم از این فرصت استفاده کنم. دبیرستان هم با علم به اینکه باید از لحاظ اجتماعی رشد کنم، با اکراه مدرسه رفتم. صبر کردن، تشخیص موقعیت اعتراض کردن و پیش‌بینی واکنش دیگران را تمرین کردم. سعی کردم مهارت‌های اجتماعی‌ام را تقویت کنم.

 

فکر می‌کنی مدرسه، چه فرصت‌های خوبی را از تو گرفت که اگر نمی‌رفتی، می‌توانستی آنها را داشته باشی و لذت ببری؟

پارسا: یکی از اساسی‌ترین چیزهایی که مدرسه از من گرفته، کتاب خواندن است. در تابستانِ امسال من سیزده‌ کتاب خواندم. مورد بعد، یاد گرفتن زبان انگلیسی است. هرجا کلمات انگلیسی می‌بینم، با خودم می‌گویم «چرا باید فکر کنم تا کلمه‌ها یادم بیاید؟» گرچه در نوجوان‌ها این کمال‌گرایی، عادی است. اما تابستان، در صفحات مختلفِ انگلیسی اینستاگرام عضو شدم و به طرز عجیبی زبان انگلیسی‌ام پیشرفت کرد. مورد بعد، ورزش است. تابستان هرروز پارک می‌رفتم و می‌دویدم. در خانه دمبل می‌زدم و گرچه هنوز هم این کار را انجام می‌دهم، ولی باوجود مشق‌های نسبتاً زیاد، کمتر به خواندن کتاب، زبان و ورزش کردن می‌رسم.

مائده: چیزهایی که مدرسه ازم گرفت: زمان، انرژی، احساس خوشبختی، آرامش روانی، انگیزه یادگیری. رقابت ناسالم باعث شد که مدام خودم را با دیگران مقایسه کنم و از خودم ناراضی باشم. تلاش کنم و به جایی که می‌خواهم، نرسم. بنابراین نسبت به همه‌چیز بی‌انگیزه شدم و کارهایی را که دوست داشتم، کنار گذاشتم؛ مثل نقاشی، خوشنویسی و مطالعات آزاد. اینکه وقتی 7 ساله‌ت است و هنوز توانایی فکر کردن نداری، مدرسه می‌روی، برایم قابل‌فهم نیست. چون تو را در قالبی می‌گذارند که به تفکرت شکل می‌دهد و اگر از آن بیرون نروی، هیچ‌وقت نمی‌توانی خودِ واقعی‌ات را بشناسی یا برای خودت باتوجه به نیازها و توانایی‌هایت تصمیم بگیری. خانواده به من فشار درسی نمی‌آورد. راهنمایی که رفتم، مدرسه را زیر سوال بردم و سعی کردم جُدا از مدرسه، خودم را بشناسم و تصمیم بگیرم. بعضی بچه‌ها که تحت فشارند یا ارزش‌گذاریِ بیرونی دارند، هیچ‌وقت نمی‌توانند مستقلّا واقعا به خودشان و توانایی‌هاشان فکر کنند یا برای خودشان تصمیم بگیرند.

 

پیش آمده نظراتت را درباره نحوه اداره کلاس، محتوا و شکل ظاهری کتاب‌ها، معماری و تقسیم‌بندیِ فضایی مدرسه، برخورد معلم و ناظم، و هر چیزی که به مدرسه مربوط می‌شود، به گوش مسئولان مدرسه‌تان برسانی؟ چه نظرات مثبت و چه نظرات منفی. اگر بله، بعد با چه واکنش‌هایی روبرو شدی؟ اگر منتقد بودی، تغییراتی صورت گرفت؟ و اگر هم اصولا نظراتت را به مسئولان نگفتی، دلایلش چیست؟

پارسا: راستش را بخواهید، من هیچ‌وقت جرئت نکردم که انتقاد کنم؛ چون مسئولین مدرسه خیلی در نقش‌شان فرو می‌روند و فکر می‌کنند برای همه رئیس‌اند. با اینکه هیچ تنبیهی نمی‌کنند، اما به شما جوری تذکر می‌دهند که همه‌اش احساس له‌شدن داری. اگر قرار بود کسی انتقادپذیر باشد، من هرروز در دفتر مدیر بودم! بارها شده که با دوستانم جمع شده‌ایم و طوری که هیچ‌کس نشنود، از وضع کشور و آموزش‌وپرورش حرف زده‌ایم. خیلی هم خوش می‌گذرد. می‌بینم بقیه هم از این اخبار اطلاع دارند.

مائده: دبستان که بودم، انتقادات و پیشنهادهایم را می‌گفتم. کادر مدرسه همیشه باحوصله برخورد می‌کرد و به حرفم گوش می‌داد و اقدام موردنیاز انجام می‌شد؛ یا مدرسه من را قانع می‌کرد، یا من مدرسه را. گاهی هم هر دوطرف حرف‌شان درست بود و باهم هماهنگ می‌شدیم و کنار می‌آمدیم. اما راهنمایی و دبیرستان، اعتراض نمی‌کردم. چون می‌دانستم فایده‌ای ندارد. می‌دیدم اگر اعتراض کنم، فقط رابطه‌ام با دفتر بد می‌شود. در قالبِ یک بچه حرف‌گوش‌کن، هر کاری می‌خواستند، می‌کردم و کمتر از معترض‌ها آسیب می‌دیدم و مورد بازخواست قرار می‌گرفتم. چون می‌دانستم قرار نیست مدت طولانی در مدرسه باشم، می‌دیدم رابطه خوب با دفتر، خیلی بهتر از کشمکش هرروزه‌ست. مدرسه را در این حد می‌بینم که برای رشد اجتماعی محیطی‌ست که لازم است در آن باشی. یک سال‌ونیمی که مدرسه نرفتم، کاملاً راضی بودم. خیلی حالم بهتر بود. آرامش بیشتری داشتم. اکثرا درس هایم را دقیقه نَوَد می‌خواندم و همیشه هم جزو شاگردهای خوب بودم. سیستم درس‌های مدرسه دقیقه نودی است. در یک سال، فقط کتاب‌ها را کش می‌دهند و ذهن‌مان را خسته و فرسوده می‌کنند.

 

چه جور اتفاقاتی باعث شده‌اند با خودت بگویی «من مدرسه رو دوست ندارم»؟ اتفاقاتی پیش آمده‌ که با خودت بگویی «نه… آنقدرها هم مدرسه جای بدی نیست»؟

پارسا: احساس می‌کنم بعضی معلم‌ها، قصدشان این است که دید ما را نسبت به مدرسه بد کنند. مثلا حجم زیادِ مشق‌ها آدم را خسته می‌کند. یا اینکه بچه‌ها را مجبور به داشتن برخی عقاید و کارها می‌کنند. هرکسی علایق و سلایقی دارد. ولی درباره جنبه‌های مثبت مدرسه، می‌توانم به پیدا کردن بی‌شمار دوست‌ها و اعتماد و رابطه خوبی که میان‌مان شکل می‌گیرد، اشاره کنم.

مائده: تکرر امتحان‌های کلاسی، غیرمنعطف بودن برنامه مدرس  ،ساعت‌های طولانیِ خسته‌کننده، ناتوانی در وفق پیدا کردن با محیط و برقراری ارتباط با بچه‌ها؛ این دو دلیل آخر که مرا از مدرسه دلزده می‌کردند، گرچه ضعف شخصیتی خودم بود، ولی هیچ‌وقت با خودم نگفتم کاش مدرسه می‌رفتم. سال‌هایی که نرفتم، راضی بودم. کسی را ندیدم نظرش به اندازه من تند باشد. بچه‌ها بیشتر، از نمره و امتحان و اینکه همه باید درس‌ها و موضوعات مشخص و یکسان را بخوانند، ناراحت‌اند.

 

مدرسه جای بهتری خواهد شد اگر…

پارسا: اگر دولت و کسانی که مسئول‌اند، حمایت کنند. مثل فراهم کردن آزمایشگاه درست‌وحسابی برای درس علوم، کارگاه و کلاس کامپیوتر برای درس کار و فناوری، تخته هوشمند برای بهتر یاد گرفتن، تعمیر نمای بیرونی مدرسه و فعالیت‌هایی از این قبیل. افزایش حقوق معلم‌ها هم بخشی از این حمایت است. آن‌وقت می‌بینند که همه بچه‌ها، مدرسه را دوست دارند. بارها دیده‌ام که بچه‌ها اطلاعات‌شان را از اینترنت و جاهای دیگر می‌گیرند. خودم هم همینطور؛ من با کتاب‌های دینیِ درسی و غیردرسی به خداشناسی علاقه‌مند نشدم، بلکه با آهنگ‌ها و مشاهده بعضی حیوانات، در این مبحث کنجکاو شدم و سراغ کتب فلسفی رفتم. دیگر اینکه بچه‌ها مسائل جنسی را به تمسخر می‌گیرند و شوخی‌های زشت درست می‌کنند. درحالی‌که باید بدانند در بزرگسالی‌شان ممکن است اختلال پیش بیاید. برای همین درسی را باید به این مسائل اختصاص دهند. مدرسه بهتر می‌شود، اگر با هرکس متناسب با توانایی و دانسته‌هایش برخورد شود؛ اگر یک نفر درسی بلد نیست، معنی‌اش این نیست که کل کلاس آن را بلد نیستند و خشک و تر باهم نباید بسوزند.

مائده: اگر مقایسه نباشد، رقابت نباشد (شخصا به رقابت سالم هم اعتقاد ندارم. هرکسی باید با انگیزه درونی برای رشد خودش تلاش کند و با خودِ قبلی‌اش سنجیده شود). بحث‌های عقیدتی از سنین پایین مطرح نشود. امتحان و نمره به شیوه متفاوتی باشند؛ بیشتر عملی و کاربردی باشند یا سنجش، در طول فرآیند یادگیری صورت بگیرد. برنامه‌های مدرسه، انعطاف بیشتری داشته باشند. فردگرایی در کنار جمع‌گرایی وجود داشته باشد. فقط افرادی که علاقه و انگیزه دارند، به‌عنوان کادر و معلم کار کنند. انواع متفاوتی از مدرسه به وجود بیاید؛ مثلا مجازی، تلویزیونی و… . همه درس‌ها برای همه نباشند و هرکس استعدادیابی شود و برود در رشته‌ای که دوست دارد و فرصت تغییرش را هم داشته باشد. هرکسی بتواند موضوعات درسی‌اش را خودش انتخاب کند. کنکور نباشد.

*** “مدرسه؛جایی که هست، جایی که باید باشد” یکی از مطالب ویژه‌نامه روز دانش‌آموز است. برای مطالعه مطالب بیشتر اینجا و اینجا کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مدرسه جاییی که هست، جایی که باید باشد
مقالات مرتبط
اشتراک گذاری