دیباچه
فردوس شیخالاسلام
بیعدالتی در هر جایی که باشد، تهدیدیست برای عدالت در همه جا
مارتین لوتر کینگ
هنگامی که این سطور را دارم مینویسم، سه هفته از انفجار در بندر رجائیشهر گذشته است؛ بیآنکه امید داشته باشیم مسببین اصلی حادثه مشخص شوند؛ در یک دادگاه علنیِ عادلانه محکوم شوند، پاسخگو باشند و به سزای اعمال خود برسند. همچنان که به یاد نداریم فجایعی مثل پلاسکوی تهران و متروپل آبادان و پرواز 752 اوکراین و ناوچه کنارک و واژگونی اتوبوسهای سربازان و دانشجویان و خبرنگاران به مجازات عاملین منجر شده باشند. این بیتفاوتی محدود به سوانح بزرگی که در سطح کشور مردم را عزادار کردهاند نیست. اغلب ما روایتها و خاطراتی از تجاوز و قتلهای ناموسی و کودکآزاری و اختلاس و خطاهای جبرانناپذیر پزشکی سراغ داریم که فرد متجاوز/ قاتل/ آزارگر/ کلاهبردار دارد زندگیاش را مانند قبل ادامه میدهد. در همین حین، عدهای از کنشگران مدنی، معترضان سیاسی و یا فعالان محیطزیستی را میتوانیم نام ببریم که بابت فعالیتهایشان به زندان یا حتی اعدام محکوم شدهاند.
طی ماههای اخیر کارزار «نه به اعدام» در شبکههای اجتماعی بازتاب گستردهای داشته است. از سوی دیگر خصوصا در پی جنبش می-تو بحثهای جدی حول مجازاتهای جایگزین و عدالت تنبیهی/ عدالت ترمیمی شکل گرفت. متاثر از چنین جریاناتی میشود پرسید چه کسی حق دارد شدت و نوع یک مجازات را تعیین و اجرا کند؟ بدیلهایی که برای حبس ابد و اعدام و… پیشنهاد یا اجرا شدهاند چقدر در کاستن از ارتکاب جرم و بازپروری بزهکاران موفق بودهاند؟ قربانیانِ یک حادثه دربارة بازتعریف جرم و بازپروری مجرم چگونه میاندیشند؟ انواع تبعیضها با انواع تنبیهها چه نسبتی دارند؟ پرسشهایی از این دستْ به رشتههای گوناگونی مثل فلسفة حقوق، جامعهشناسی و جرمشناسی مربوطاند. ولی ما در هایا این رویکردهای تخصصی را دنبال نمیکنیم و در این شماره به سراغ متنهایی رفتیم که یا یک نمونة واقعی از مجازاتهای جایگزیناند، یا مخاطب را با اندیشههای متفاوت حول مجازات و نابرابری آشنا میکنند.
نخستین مطلب گفتوگوی دو شخص است که سالهای بسیاری از عمرشان را در زندان گذراندهاند و میدیدند که اکثر رفقایشان در حبسهای طولانیمدت، به دلایلی مثل مبارزه با فقر، نژادپرستیِ دولتی و سیاستهای تبعیضآمیز آنجایند. سه نفر از همین معترضین به سیستم قضایی آمریکا در سال 2013 گروهی به نام «رَپ» تشکیل دادند. مهمترین دغدغة آنها آزاد کردن زندانیانی است که از جوانی تا سالمندی محبوس بودهاند. رپ این هدف را از خلال ایدههای رهاییبخشِ الغای زندان و همچنین افشای قوانین و دادگاههایی که یک «دیگری» از فقرا، سیاهان و مهاجران برمیسازند و راه را برای خشونت علیه آنان در زندان میگشایند، پیش میبرد.
تقریبا ناممکن است بحثی حول بدیلهای مجازات دربگیرد و به آثار نظری و کنشهای الهامبخش آنجلا دیویس اشاره نشود. مطلب دومْ ترجمة فصل پایانیِ یکی از مهمترین کتابهای اوست با نام «آیا زندانها منسوخ شدهاند؟». دیویس باور دارد که جرم در خلاء اتفاق نمیافتد. بنابراین بحث و جدل حول اَشکال گوناگون مجازات کافی نیست و صرفا تغییر صورت مسئله یا پاک کردن آن است؛ در عوض باید به تبعیضهایی پرداخت که هم زمینهساز جرماند و هم مانع تخیل برابری و آلترناتیوها میشوند. اخلاق مراقبت، مسئولیتپذیری و عدالت دگرگونساز آن چیزهاییاند که ما نیاز داریم.
بخشهایی از جامعه هنوز اعدام را در ازای بعضی جرمها و بزهها قابل دفاع میداند. از نظر آنها، کسانی که در تولید و توزیع و مصرف مواد مخدر نقش دارند باید به دست حاکمیت کشته شوند بلکه این مجازات بتواند از آمار اعتیاد بکاهد. فارغ از آنکه تجربیات دیگر کشورها و پژوهشهای اجتماعی خلافِ چنین کلیشه و ادعایی را نشان میدهد، آیا ما هرگز صدایی از سوی دیگرِ ماجرا شنیدهایم؟ از آدمهایی که در جغرافیاهای محروممانده و فراموششدهْ از سر ناچاری به توزیع مواد مخدر روی آوردهاند و به اعدام محکوم شدهاند. سومین مطلب گفتوگوی نرگس کارخانهای با خواهرِ یکی از کسانیست که طناب دار مرگش را رقم زد.
متن چهارم پاسخ به این پرسش است که کشور سوئد چگونه توانست آمار روسپیگری را کاهش دهد؟ شاید بشود آن را یک وارونگی یا واژگونی دانست که بسیار ساده به نظر میرسد اما عمیقا دگرگونکننده بوده است: به جای سرزنش و تنبیه زنان و کودکانی که غالبا از سر فقر، طرد اجتماعی و بیقدرتی به تنفروشی روی میآورند، مردانِ خواهانِ آن و نظم مردسالار را که علت اصلی تداوم روسپیگریاند، هدف قرار دهید. درواقع دولت سوئد استدلال کرد که روسپیْ اغلب فروش خدمات جنسی را «انتخاب» نمیکند، درحالیکه خریدار خدمات جنسی، چرا. این نگرش، بخشی از رویکرد کلیترِ سوئد در مسیر تحقق برابری جنسیتی، کاهش قاچاق انسان و پایان دادن به اَشکال مختلفِ خشونت علیه زنان و کودکان است.
مهدی یوسفی در پنجمین مطلبْ دو مقالة تاریخیِ جالب را دربارة مجازاتهای معطوف به مو در عصر قاجار مرور کرده است. این دو مقاله با استناد به منابع مختلف خصوصا تصاویر توضیح میدهند که موی سر و صورت نشاندهندة جایگاه افراد در هرم قدرت و منزلت جامعه بود و بنابراین دلالتهای اجتماعی، سیاسی و حقوقی داشت. مواجهة فقها، حاکمان محلی و ملایان با گیسوانِ گناهکاران نشان میداد که خطایشان چقدر کوچک بوده یا نابخشودنی. چنین پیوندی میان مو و نظام حقوقی احتمالا عجیب و مضحک به نظر برسد، اما طی بیش از یک قرنی که میگذرد، مو در ایران هنوز از معانی سیاسی تهی نشده است!
ششمین متن، ادای دِینیست به الیزابت جین کاکرین، با نام مستعار نلی بلای؛ دختر 23سالهای که صد و سی و هشت سال پیش سازوکار ادارة آسایشگاههای روانی آمریکا را زیر و رو کرد. این نهادها ذرهای شباهت به نامشان (آسایشگاه) نداشتند و مکانهای مخوفی بودند برای مجازات کسانی که برچسب مجنون میخوردند، حتی اگر تشخیص دیوانگیشان برمیگشت به اینکه شکلات نعنایی دوست داشتند! نلی بلای متهورانهترین کاری را کرد که یک روزنامهنگار میتواند بکند؛ ده روز در دیوانهخانهای هولناک ماند و مشاهداتش را نوشت که بعدها در قالب کتاب منتشر شدند. مطلبی که میخوانید، دربرگیرندة مقدمة خود اوست، بهعلاوة سه بخش از گزارشهایش و نیز پیشگفتار مشهوری که چهار سال پیش برای کتاب او نوشته شد.
بدترین شکلِ بی عدالتی، تظاهر به عدالت است.
افلاطون