ایرانی‌ها ملتی امیدوار ولی بدون امید اجتماعی

ایرانی‌ها ملتی امیدوار ولی بدون امید اجتماعی گفت و گو با مقصود فراستخواه، جامعه شناس

مجید احمدی‌نیا

“ناامیدی و امید، هر دو در بستری اجتماعی ساخته می شوند. ” این جمله را دکتر مقصود فراستخواه می گوید و در تحلیل امید اجتماعی در ایران سخن می گوید. او همچنین مقوله‌ی امید را از منظرهای روانشناختی و جامعه‌شناختی مختصراً بررسی می کند. سپس، توضیحات و آمار و ارقامی را بیان می‌کندکه نشان می‌دهد شرایط فعلی ایران،  از نظر امید اجتماعی بسیار نگران‌کننده است و نباید آن را ساده انگاشت. دکتر مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه همچنین معتقد است همه‌ی کسانی که می‌توانستند در افزایش امیدواری اجتماعی مردم، نقش داشته باشند، هیچ کاری نکرده و خواسته یا ناخواسته به ناامید ی  اجتماعی در کشور دامن زده اند. با او به  بررسی وضعیت امید اجتماعی در ایران می‌پردازیم :

-آقای دکتر فراستخواه می خواهم بدانم وضعیت جامعه‌ی ایران را از نظر امیدواری چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا در سالهای اخیر امیدواری در جامعه ما کم شده یا زیاد؟

ابتدا باید روی خود امید اجتماعی تأمل کنیم و بعد توضیح بدهیم که کم شده یا زیاد. کسانی مثل اشنایدر، امید را توانایی ادراک‌شده تعریف کرده‌اند. شما این توانایی را در خودتان تجربه کنید که می‌توانید هدفی را انتخاب و برای آن هدف، مسیری را طی کنید، بعد در خودتان حس عاملیت (Agency Thinking)، داشته باشید که به شما می‌گوید که موجود اثربخشی هستید.

جامعه‌ی ایران، جامعه‌ای کارآمد و اثربخش است و مردمان ایران هم مردمان اثربخشی هستند. می‌توانند کنش و عاملیت داشته باشند، هدف‌هایی برای بهبود زندگی و سرزمین‌شان تعیین کنند و آن هدف‌ها را دنبال کنند. این در واقع امید و یک توانایی تجربه‌شده و ادراک‌شده است.

به لحاظ روانشناختی می‌گویند امید، یک خوشبینی آموخته شده است، Learned Optimism که درست در مقابل درماندگی آموخته شده، Learned Helplessness قرار می گیرد. یعنی مردمی می‌توانند درماندگی آموخته داشته باشند، یاد بگیرند که درمانده‌اند، در طول تاریخ یا تجربه‌های‌شان، به یک رفتار برای آن‌ها تبدیل شده است. یاد گرفته‌اند که نمی‌توانند هیچ کاری بکنند. در مقابلش آن وضعیت شناختی و قضاوتی است که کسی در عمل تجربه کرده، یک فرایند شناختی و قضاوتی اتفاق افتاده که می‌گوید من می‌توانم هدف‌هایی تعیین کنم و آن هدف‌ها را دنبال کنم. به لحاظ جامعه‌شناختی، ناامیدی و امید، هر دو به شکل اجتماعی ساخته می‌شوند. یعنی یک Social Constract است. امید، یک حالت انگیزشی مثبت، Positive Motivation است که از طریق تعاملات در نهادهای اجتماعی و مدنی و حیات اقتصادی و سیاسی به دست می‌آید. شما از طریق این تعاملات،  حالت انگیزشی مثبتی را در خودتان درونی می‌کنید که به شما می‌گوید می‌توانید آدم موفق یا ملت موفقی شوید. یک حس موفقیت‌آمیزی از عاملیت، کنش‌گری.شما می‌توانید یک روزنامه‌نگار برجسته و در مقیاس اجتماعی، یک ملت توانمند، پیشرفته، توسعه‌یافته وآزاد شوید که پیش بروید و بر موانع فائق آیید و از آن‌ها عبور کنید. این امید است.

– امید اجتماعی از چه مؤلفه‌هایی تشکیل شده آیا مقیاس و روشی برای تعیین میزان امیدواری یک جامعه وجود دارد؟ یا امید اجتماعی را بر اساس شاخص‌های دیگری می‌سنجند؟

از جمله عناصری که امید را می‌سازد، رضایت از زندگی است. این یعنی شما از زندگی در این سرزمین، خرسندی دارید و از این که ایرانی هستید، خرسندید. این هم یک فرایند شناختی و قضاوتی است که از تعامل با محیط به دست می‌آید. یعنی از طریق خود، درباره‌ی خودتان و تعاملات‌تان با محیط، قضاوت مثبتی دارید. کسانی مثل وایت و مخصوصاً داینر، شاخص‌هایی برای رضایت از زندگی و امید درست کردندکه با این‌ها متوجه می‌شویم که مثلاً حدود 60 درصد از جوان‌های ما در ایران، در رضایت از زندگی، مشکل جدی دارند.

-در زمان فعلی ؟

تقریباً در ترندهایی که در دو سه دهه‌ی گذشته، مرتب، آن‌ها را می‌بینیم.  روندی وجود دارد که رضایت از زندگی، مرتب بحث‌انگیز، مناقشه‌آمیز و پروبلماتیک می‌شود.

– این روند نگران‌کننده، پیش از چند‌دهه‌ی اخیر، مثلاً در دوران مشروطه یا پهلوی چگونه بوده است؟ اطلاعاتی داریم که بدانیم در آن دوره‌ها هم  بحرانی بوده است یا خیر؟

چرا.  از دهه 50 که مرحوم اسدی پیمایشی برای رادیو و تلویزیون وقت انجام دادند، در مقیاسی نسبتاً محدود، مثلاً برای ساکنان تهران، و بعد از انقلاب در چند دوره، در چهار موج، پیمایش‌های ملی انجام گرفت که متأسفانه توسط سازمان‌های دولتی بود، ولی به هر حال انجام شدند و می‌شود که در دوره‌های مختلفی، از نتایج این پیمایش‌ها، رضایت از زندگی، اعتماد به نهادها، اعتماد به دیگران و … را مشاهده کرد. رضایت از زندگی هم مبتنی بر محرومیت نسبی است، احساس محرومیت نسبی است که رضایت از زندگی را مخدوش می‌کند.

– یعنی فرد از شرایطی که دارد راضی نیست؟

بله. احساس نابرابری هم دارد. یعنی ممکن است چیزهایی داشته باشید ولی احساس نابرابری‌تان از قبل که کمتر هم داشتید، بیشتر شده باشد.

طبق شاخص‌هایی که یونسکو، سازمان ملل و سایر نهادهای بین‌المللی در حوزه‌ی رضایت از زندگی دارند که با همین امید در ارتباطند، جزء Wellbeing هستند. شاخصی به نام Subjective Wellbeing داریم که یعنی نیک‌بودی فاعلی. یعنی شما چقدر احساس می‌کنید که زندگی‌تان خوب است؟ چه درک فاعلی از بهبود زندگی و خوشبختی و شادی‌تان دارید؟

-به نوعی به مؤثر بودن فرد در اجتماع اشاره می‌کند؟

موثر بودن در همان لایه‌هایی است که عرض کردم، می‌توانید موثر باشید و خودتان را متحقق وSelf Actualize بکنید. به تعبیر مازلو، نیازهای فیزیولوژیک‌تان که برطرف شد، نیازهای اجتماعی و مشارکت و خودشکوفایی‌تان را باید برطرف کنید. به برخی از آن شاخص‌ها اشاره می‌کنم: درجه‌ی آزادی انتخاب، Freedom of Choice، رضایت از امنیت، شغل، سطح زندگی، بهداشت و سلامت و آموزش، رضایت از برنامه‌های دولت در سلامت و آموزش و محیط زیست و اعتماد به نهادها و … که مجموعاً رضایت از زندگی را می‌سازند.

در شاخص شادی جهانی، (World Happiness Index) WHI، در سال 2006، رتبه‌ی ما از 178 کشور، 96 است. چون در سال‌های مختلف، تعداد کشورها فرق می‌کند، معمولاً من رتبه‌ها را به صد تبدیل می‌کنم که امکان مقایسه وجود داشته باشد، از 100 کشور، رتبه‌ی ما 54 بود. داده‌ها مربوط به اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 است. در 2015، 2016، از 154 کشور، رتبه‌ی ما 107 شد که از 100 می‌شویم 69. این مسأله‌ی کوچکی نیست. خیلی تفاوت بزرگی است. برای این‌که تصوری داشته باشید که این رتبه‌ی 69 و 54 یعنی چه، بگویم که نمره‌ی ما، 4.7 است در حالی که نمره‌ی لبنان، 5.2 است، همان ملتی که در دل‌مان برایش ناراحتیم. یا بحرین، 6.2، مصر 4.9 و عراق 4.5 است. از کشورهای بعد از ما هم، سوریه، 2.7 است، از آن طرف هم اسکاندیناوی و …، 7 و 8 هستند و در رتبه‌های اول تا سوم. نروژ و دانمارک و فنلاند و سوئیس و سوئد و نیوزیلند و استرالیا معمولاً جزء ده کشور برتر هستند.

به سوال اول شما برگردم که آن روند بحث‌برانگیز می‌شود و مشکل ایجاد می‌کند و در جامعه‌ی ما، روز به روز، وضعیت، پیچیده‌تر و پروبلماتیک‌تر می‌شود. وقتی رضایت از زندگی مشکل داشته باشد، اختلال‌های رفتاری (درونی‌سازی و برونی‌سازی) شده به وجود می‌آیند. اختلال‌های رفتاری که درونی‌سازی می‌شود، یعنی شمایی که نمی‌توانید امیدوار باشید و این ناامیدی و نارضایتی از زندگی و عدم احساس خوشبختی، به افسردگی و اضطراب و علائم و بیما‌ری‌های مختلف بدنی و جسمانی و کناره‌گیری و انزوا می‌رسد. از برونی‌سازی‌ شده هم می‌شود به قانون‌شکنی و پرخاشگری و اعتراض و کژکارکردی و نافرمانی اشاره کرد. بی‌هنجاری اجتماعی به آنومی اجتماعی تبدیل و قباحت کارها ریخته می‌شود.

در سال 2013 تا 2015، به طور متوسط، 67 از 100 شدیم. در 2017 هم رتبه‌مان به 70 از 100 رسیده است.

– این‌که افراد، درگیر سطوح پایینی هرم مازلو می‌شوند و نمی‌توانند به سطوح بالاتر برسند و یا حتی فکر کنند و دغدغه داشته باشند، چه ارتباطی با رضایت نسبی و امیدشان  دارد؟

هرم مازلو بیشتر در مباحث روانشناختی مطرح شده که آبراهام مازلو گفت: انسان موجودی است پیوسته خواهان با نیازهایی جانشین‌پذیر و پایان‌ناپذیر. نیازهایی که تأمین می‌شوند نیازهای دیگری سربرمی‌آورند و هر چه شما نیازها را تأمین می‌کنید، می‌گوید: هل من مزید؟ خود نیازهایی که تأمین می‌شوند، زمینه‌ساز سربرآوردن نیازهای دیگر می‌شوند. شما وقتی نیازهای زیستی و بیولوژیک افراد را تعریف می‌کنید، نیازهای مشارکت‌شان گل می‌کند. در پیش از انقلاب، رشد اقتصادی 15 درصدی وجود داشت، درآمدهای نفتی در یک بازه‌ی زمانی 40 برابر شد. به تعبیر برخی از محققان یک انقلاب صنعتی کوچک اتفاق افتاد. الان می‌گویید چین، 10 درصد رشد دارد ولی آن موقع چنین رشدی وجود داشت و دوره‌ی رونق و رفاه بود و ما هم دانشجو بودیم، غذای رایگان و دانشگاه خوب و ممتاز داشتیم. دانشجوی آن زمان که درس می‌خواند و دانشگاهش باکیفیت بود و رفاه و درآمد بالا بود، می‌خواست مشارکت سیاسی کند و همان لحظه می‌گویند چه می‌خواهید؟ برای‌تان همه چیز فراهم کردیم. بنشینید. که این می‌شود انقلاب.

در جامعه‌شناسی، اینگلهارت، نیازهای مادی و فرامادی را مطرح می‌کند. نیازهای مادی مانند مسکن و شغل و … و فرانیازها، سبک زندگی، آزادی‌های اجتماعی، مشارکت و جستجوی معنا و … هستند.

– برخی می‌گویند اگر برطرف‌نشدن نیازهای ابتدایی، به نارضایتی و ناامیدی می‌رسد پس چرا در برخی کشورهای فقیر ، مردم، مخصوصاً فقیرها  خیلی هم خوشحالند؟

دیدن‌های متفرقه و این‌که مثلاً من مسافرت رفتم و چیزهایی دیدم، چندان معتبر نیست. ما بررسی‌هایی داریم و شاخص‌ها و رتبه‌هایی که موثق‌تر هم هست. البته در ایران، یک وضعیت پریودیکال بوده که تناوب اصلاحات و ضد اصلاحات، تغییرات و مقاومت در برابر تغییرات در چند دهه‌ی گذشته صورت گرفته است. در چهار دهه‌ی گذشته، ایران وضعیت ثابتی نداشت. کشورهای دیگر، مانند کره جنوبی و شمالی، هر کدام وضعیت مشخصی دارند و تغییر نمی‌کنند. اما در ایران، با یک جامعه‌ای مواجه هستید که مثلاً بعد از جنگ تحمیلی، تغییراتی در برنامه‌ریزی‌ها و … اتفاق می‌افتد و بعد اصلاحات می‌شود و اتفاقاتی در حد مشارکت سیاسی و مدنی می‌افتد و بعد، محدود و کنترل می‌شوند و انسداد ایجاد می‌شود و در نتیجه‌، انتظارات بالا می‌رود ولی تأمین نمی‌شود که محرومیت نسبی در چنین جامعه‌ای بیشتر می‌شود. مانند پدر و مادری که یک ماه به فرزند‌شان، خوب می‌رسند و یک ماه، نمی‌رسند و شرایط از خانواده‌ای که این کارها را نمی‌کند، پیچیده‌تر می‌شود.

هومنز که نظریه مبادله Exchange Theories از او شروع شده است، یک قضیه دارد که اگر شما در مقابل رفتارهایی، پاداش‌هایی گرفتید، بعد از مدتی دیگر آن پاداش‌ها برای‌تان اهمیتی ندارد. اشباع می‌شوید و نیازهای تازه برای پاداش‌های تازه می‌خواهید و اگر این پاداش داده نشود، آن پاداش‌های قبلی دیگر توفیر نمی‌کند.

ایران، کشوری است با انتظارات موفقیت بالا، و امید به موفقیت پایین که وضعیت بسیار پرمخاطره و پروبلماتیکی است. البته باید بیافزایم که اینترنت و دنیای فناوری اطلاعات و ارتباطات، جهانی شدن و تحرک اجتماعی، بر اساس تحقیقاتی که خودم انجام دادم، روند بسیار رو به رشدی دارد، مجموعه‌ی این‌ها سبب می‌شود که آن انتظارات موفقیت بالا، باز هم بالاتر و آن امید به موفقیت، پایین‌تر برود.

– تفاوت این اختلاف نسلی که می‌گویند همه جای دنیا هست، در ایران و بقیه جاها در چیست و امیدواری در چند نسل اخیر، چه تغییراتی کرده؟

لزوماً اختلاف نسلی در همه جای دنیا وجود ندارد. ابتدا فاصله‌ی نسلی است، بعد شکاف نسلی و بعد تعارض نسلی. طبق تحقیقاتی که من کرده‌ام، هر چه به نسل‌های بعدی و جدیدتر می‌رسیم، امیدواری کمتر می‌شود. نسل‌های قبلی امیدوارتر و نسل‌های جدید، کمتر امیدوارند.

– سوال اولم که درباره‌ی امیدواری اجتماعی در ایران بود، با این توضیحات، به نظر شما در چه وضعیتی قرار می‌گیرد؟ آیا می‌شود بر اساس شاخص‌ها و نظرسنجی‌ها، ناامیدی اجتماعی را  از این روند نتیجه گرفت یا خیر؟

ملت ایران در مجموع یک ملت امیدوار است. مرحوم آقای بازرگان، تحت عنوان سازگاری ایرانی توضیح داده است. ملت ایران، می‌خواهد دوباره ققنوس‌وار از خاکسترش سر بر آورد.

– بر اساس سابقه‌ی تاریخی این را می‌گویید؟

بله. این استقرای تاریخی است. ملتی با این تاریخ پرحادثه، باقی مانده است. معلوم می‌شود که امیدوار بوده که مانده است. ملت ایران، اصرار به ماندن و زندگی دارد. زیر پوست این جامعه، زندگی هست و نفس می‌کشد، در میان آتش و درد و رنج، غوطه می‌خورد و همچنان آرزوی ایرانی بودن و ماندن و یک ملت بودن دارد. حس هویت در ایران هست.

– این اصرار به ایرانی بودن و ماندن چه ارتباطی با مهاجرت از کشور دارد؟ وقتی این‌طور به نظر می‌رسد که دلیل بسیاری از مهاجرت‌ها، ناامیدی از شرایط فعلی و ناامیدی از بهبود اوضاع در آینده است؟

طبق پیمایش‌هایی که داشتیم، حتی کسانی که خیلی ناراضی‌اند به هویت ایرانی، قومی و زبان‌شان اهمیت می‌دهند. اتفاقاً طبق مطالعاتی که داشتم، مثلاً یک دیازپورای بزرگی که در تاریخ وجود داشت، یهود بوده است، الان یک دیازپورای چینی و هندی هم وجود دارد و یک دیازپورای ایرانی در جهان در حال شکل‌گیری است. وقتی می‌خواهند نام خلیج فارس را تغییر دهند، قبل از ما ایرانی‌های داخل که پر از ادعا هستیم، همان‌هایی که رفتند خارج، واکنش نشان می‌دهند و عمل می‌کنند.

ملت ایران در مجموع، ملت امیدواری است ولی، این نمی‌تواند کافی باشد که بگوییم امید اجتماعی وجود دارد. آن وضعیت امیدواری مبهم و زیستن در رنج‌ها و همچنان امیدوار بودن، به معنای امید اجتماعی نیست. به طور کل نمی‌توان از امید دست کشید و نمی‌توان امید اجتماعی توسعه‌یافته و نهادینه شده و سیستماتیک هم داشت.

– چه ارتباطی بین نوستالژی‌گرایی و امید اجتماعی وجود دارد؟ این ملت از چه چیزی در حال یا آینده فرار می‌کند که مثلاً با پیکان و صف نفت و … خاطره‌بازی می‌کند؟

ملتی که از تغییرات و وضعیتش ناراضی است، همان انتظارات بالا و عدم احساس موفقیتی که دارد، تأمین نیست و تاریخش هم طولانی است، این تاریخ طولانی ملت ایران هم یکی از مشکلات ماست و تنها جایی است که می‌توانیم دوباره تکیه کنیم و از آن چیزهایی پیدا ، تفسیر و معنا کنیم، مانند چشمه و روستا و حتی دوره‌های حکومت قبلی‌‌اش.

– به نظر می‌رسد این گذر به مدرنیته که اکنون در ایران در حال رخ دادن است، فاصله‌ی نسلی را به تعارض می‌رساند و نارضایتی و ناامیدی و در نتیجه، خشونت و آشوب اتفاق می‌افتد.

ما هم مرتب می‌خواهیم صورت مسأله را پاک کنیم. به جای این‌که کوچک‌ترین علائم اجتماعی را جدی بگیریم و تحلیل کنیم، از کنار علائم بزرگ هم رد می‌شویم. الان بیشتر مقامات ترجیح می‌دهند از تحقیقاتی حمایت کنند که نشان می‌دهند اینترنت، رضایت از زندگی را کم می‌کند. در حالی که اینترنت، نارضایتی را ایجاد نمی‌کند، بلکه ناخرسندی را آشکار و منعکس می‌کند و احساس محرومیت را تحریک می‌کند. خود محرومیت که ریشه در برنامه‌ریزی اجتماعی و مدیریت و حکمرانی و قوانین و سیستم حقوقی و رویه‌های سیاسی و … دارد.

– نقش نخبگان و روشنفکران و حکومت، در امیدواری اجتماعی، که بخواهند مردم را امیدوارتر کنند، چیست؟ چه وظیفه‌ای دارند؟

من یک مثلثی فرض می‌کنم که یک طرفش نخبگان فکری و فرهنگی و علمی هستند، طرف دیگر، نهادهای مدنی و NGO ها هستند. طرف آخر مثلث هم نخبگان دولتی هستند.

هر سه سمت مثلث دارند مسأله را پیچیده‌تر می‌کنند و هر سه هم مسئول ناامیدی اجتماعی در ایران هستند و از عهده‌ی ناامیدی مردم برنمی‌آیند و نمی‌توانند به ساخته شدن امید اجتماعی کمک کنند.

ما نویسندگان، از جمله من که بیست کتاب نوشته‌ام، چه کردیم؟ به طور کلی یک خودانگاری عقب‌ماندگی را رقم زدیم. یعنی ما ملت عقب‌مانده‌ای هستیم و همه‌ی این‌ها مرثیه‌ای برای پایان ایران می‌شود که به طور ناخواسته نوعی حس نفرین‌شدگی در این سرزمین ایجاد می‌شود. آن اسطوره‌ی گناه نخستین را در ایرانی‌ها فعال می‌کنند.

* همان که می‌گوید چه گناهی کردیم که ایرانی شدیم؟

بله. خلاصه‌ی بسیاری از تحقیقات ما این می‌شود که ایران، جامعه‌ای کلنگی است که با صدای ساختن، صدای فروپاشی آغاز می‌شود. جامعه ا‌ی کاروانسرایی و کوتاه‌مدتی . این توصیف می‌گوید که شما بر سر راه حوادث بودید، جغرافیا و ژئوپولتیک‌تان نامناسب و بد بوده است. آب‌سالار بودید و الان هم که نفت‌سالار هستید و نفرین نفت شدید. جامعه‌ای کوتاه‌مدت هستید. استبداد، فابریک ایران است. ما امتناع از عقلانیت داریم. همه‌ی این‌ها نظریات عقب‌ماندگی محسوب می‌شود. عده‌ای هم خلقیات ایرانی را می‌گویند که ایرانی‌ها دروغ می‌گویند و کار جمعی نمی‌کنند. خب تمام داستان‌های ما مرثیه‌هایی برای ایران شده‌اند. این طرف مثلث خیلی نمی‌تواند به امید اجتماعی کمک کند.

-چه بسا خودش هم ناامید باشد؟

خودش هم گرفتار است. من از نگاه اخلاقی و دسیسه‌ای بررسی نمی‌کنم، توصیف می‌کنم که دچار چه گرفتاری‌هایی هستیم.

در کتاب «گاه و بی‌گاهی، دانشگاه در ایران» گفته‌ام که باید از تقدیرگرایی تاریخی برگردیم و بگوییم فاعلان ایرانی شکست خوردند، بلد نبودند و خطا کردند. مشکل در ما کنش‌گران است که می‌توانیم روش‌های‌مان را بهبود ببخشیم و تاکتیک‌های‌مان را اصلاح کنیم. یعنی نسلی که مشروطه کرد اگر می‌توانست از روش‌ها و راهبردهای بهتری استفاده کند، نتایج بهتری می‌گرفت. ما شرایط امکان تمدن و تجدد را داریم. ولی این نظریه‌ها و پارادایم‌های عقب‌ماندگی نمی‌گذارند تحلیل و تفسیر درستی داشته باشیم.

افراد 15 سال و بیشتر، در مناطق شهری ایران در 24 ساعت فقط 2 دقیقه صرف فعالیت‌های داوطلبانه در نهادهای مدنی می‌کنند. در حالی که در انگلستان که می‌گویند ملتی منفعت‌گرا و سرمایه‌داری هستند، 24 دقیقه و در برخی کشورها هم 40 دقیقه است. فقط نیم درصد جمعیت ایران ولو به شکل پاره‌وقت عضو یک NGO هستند. پاره‌وقت‌ها یعنی آن‌ عضو عادی که گاهی سر می‌زند، اگر این‌ها را هم حساب کنیم می‌شود نیم درصد.

مسأله‌ی دیگر هم وجود GNGO ها یا همان خصولتی‌ها است که وقتی به آن‌ها نزدیک می‌شوید، پول‌شویی و فساد را می‌بینید. خود NGO ها هم ضعف دارند چون فرصت نشده و کار نکردند.

ولی همچنان معتقدم NGOها یک ظرفیت بزرگ جامعه‌ی ایران هستند.

در قسمت نخبگان دولت هم متأسفانه نمره بسیار پایین است، ناکارآمدی و ضعف‌های جدی وجود دارد. ما جامعه‌ای هستیم که هزینه‌ی سیستم‌های متمرکز اقتدارگرا را می‌پردازیم و از هرج و مرج هم رنج می‌بریم. مثلاً در ترکیه یک مدرنیزاسیون آمرانه وجود داشت اما ما هم هرج و مرج داریم و هم اقتدار. هم آزادی رفته و هم خوب اداره شدن و کارآمدی.

مسأله‌ی دیگر، بی‌ثباتی دولت‌هاست. واگرایی و چندگانگی وجود دارد. گردش قدرت به شکل منظم نیست. ساختارهای دولت ما مشکلات جدی برای مردم‌سالاری و … دارد. مشکل دیگر هم دیگری‌شدن دولت است.

– در لباس اپوزیسیون ظاهر شدن؟

بله. هر کس فقط می‌گوید من مخالفم. کسی که بتواند ادای اپوزیسیون دربیاورد و دولت، دیگری شده است و احساس نمی‌کند که کجای دولت اشکال دارد و چرا موفق نمی‌شود؟ من مسئولم، چه مقدارش به من مربوط می‌شود؟ این نقدهای غیرمسئولانه، مخرب، هوچی‌گری‌ها، فرافکنی، نادیده‌گرفتن تمام مشکلاتی که در جامعه است.

مجموعه‌ی این‌ها سبب می‌شود که Ego Depletion یا تهی‌شدن خود در ایران اتفاق بیافتد. وقتی آن‌قدر تلاش می‌کنید و نتیجه نمی‌گیرید، شارژ باتری‌تان تمام می‌شود.

* به نظر شما، آیا برای تغییر و بهبود وضعیت امید اجتماعی، دیر شده است یا هنوز می‌شود کاری کرد و چه کسی مسئول این ناامیدی اجتماعی ایرانی‌هاست؟

ما همه مسئول ناامیدی اجتماعی و نارضایتی از زندگی هستیم. هر چند ممکن است مسئولیت یک گروه بیشتر باشد چون قدرت دارند.

کار مهمی که برای این ملت باارزش می‌شود انجام داد این است که امکان‌هایی فراهم آورد که تجربه کنند که می‌توانند. شرایطی که NGOها احساس کنند که در ساختن این جامعه می‌توانند مؤثر باشند و مثلاً مشکل محیط زیست را تا حدی حل کنند و احساس موفقیت کنند. از طریق حمایت‌ از طرح‌های NGO ای و طرح‌های محله‌ای کمک کنیم. این مردم توانایی ادراک‌شده را تجربه کنند و یاد بگیرند که می‌توانند وضعیت را  بهبود ببخشند. ما از همان طریق اجتماعی که ناامید شدیم باید امیدوار شویم.

 

** گفت‌وگوی ” ایرانی‌ها ملتی امیدوار ولی بدون امید اجتماعی ” در جریان همایش امید اجتماعی در ایران  به نگارش درآمده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ایرانی ها ملتی امیدوار ولی بدون امید اجتماع
مقالات مرتبط
اشتراک گذاری